۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

صدا همه را که نیمتوان خفه (فیلتر) کرد

مقاله جهت‌دار سایت جرس گواهی است بر......  لینک مورد نظر برای شما خوب نیست نخوانید ، چون من میگم !

از طرفی‌ در دنیای حقیقی‌ باید برای آزادی بیان جنگید از طرف دیگر هم در دنیای مجازی . عجب داستانیست این مبارزه ما در راه آزادی.

وقتی‌ مطلبی نوشته میشود که همه هم میدانند منطقی‌ و حرف حساب است ولی‌ وقتی‌ با سلیقه برخی‌ از ایرانیان همخوانی نداشته باشد، سعی‌ میکنند آن را هر جوری شده حذف کنند تا بقیه نخوانند ، آگاه نشوند یا شاید از حقیقت میترسند ؟ شاید از ضعف خود با خبرند ولی‌ نمیخواهند دستشان رو شود ؟ ؟

دو روز پیش مطلبی خواندم که جز حرف حق چیز دیگری نگفته بود. نمی‌توانم بگویم در چه سایتی چون اگر این کار را انجام دهم من هم حذف خواهم شد و صدایم خفه خواهد شد. این مطلب به دل‌ من نشست ، با یکی‌ از دوستان خود تماس گرفته و پیشنهاد کردم به سایت  "اسمشو نبر"  برود و این مطلب را بخواند. پس از مدتی‌ به من زنگ زد و گفت که مطلب را پیدا نمیکند. همینجور بود ،  مطلب فیلتر  شده بود. دیروز دوباره این مطلب توسط فرد دیگری پست شد، کنجکاو شدم ببینم این بار چه میشود ، که دیدم باز هم همان اتفاق دوباره تکرار شد. مطلب فیلتر شد.

چرا باید چند فرد یا یک گروه کوچک این اجازه را داشته باشند تا برای ما تصمیم بگیرند چه مطلبی را بخوانیم یا نخوانیم ؟ این باید حق فردی باشد که خود تصمیم بگیریم و با خرد خود قضاوت کنیم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم این مطلب را در وبلاگ خودم کپی کنم و صدای کسی‌ باشم که صدایش را خفه کردند . امیدوارم اگر صدای من هم خفه شد ، وبلاگ نویس دیگر اعتراض خود را نشان دهد و همین کار  را تکرار کند. آنقدر این کار را تکرار می‌کنیم تا دست از سرکوب و فیلتر کردن بردارید. اولین قدم برای رسیدم به آزادی و دموکراسی ، احترام به آزادی بیان است. 

:نوشته آلفرد ایرانی

مقاله جهت‌دار سایت جرس گواهی است بر هراس اصلاح طلبان از افزایش اقبال عمومی به رضا پهلوی

سایت جرس وابسته به اصلاح طلبان در مطلبی جهت‌دار و مغرضانه با عنوان «اما و اگرهایی درباره یک شاهزاده» اقدام به باز نشر مطالب تایید نشده و غیر مستند بر علیه رضا پهلوی نموده است. قسمت بزرگی از این مطلب آکنده از جملات مجهول و شایعه‌گونه با منابع نامشخص، با استناد به داستان پردازی های یکی از افرادی که در گذشته به خاندان پهلوی نزدیک بوده اما مدتی است که با اجازه جمهوری اسلامی در ایران زندگی میکند، نوشته شده است. این فرد که «احمد علی مسعود انصاری» نام دارد برای چند سالی پس از انقلاب کارهای مالی خاندان پهلوی را انجام میداده است تا اینکه پس از شکایت رضا پهلوی در سال ۱۹۸۹ در دادگاه به خیانت در امانت و وارد کردن خسارت مالی و حیثیتی محکوم شده و در پی آن به ایران میگریزد (+). وی در سالهای اخیر در داخل ایران دو کتاب درباره خاندان پهلوی [با نامهای «من و خاندان پهلوی» و «من و رضا»] منتشر و مصاحبه‌های متعددی (+) را با شبکه‌های تلویزیونی جمهوری اسلامی انجام داده است. بدیهی است که هر عقل سلیمی متوجه میشود که چاپ دو کتاب تاریخی و در اختیار گرفتن تریبون در تلویزیون رژیم، بدون موافقت و هماهنگی قبلی وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی غیر ممکن بوده و سخنان وی قطعا بایستی در راستای منافع رژیم باشد.
در قسمت دیگری از این مطلب، نویسنده مقاله به شکلی موزیانه با استناد به مطلبی قدیمی (۶ سال پیش) از مجله نیویرکر تلاش میکند که رضا پهلوی را مرتبط با پرویز ثابتی نشان دهد، حال آنکه رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود با سایت خودنویس (+) صراحتا هرگونه رابطه با ثابتی را رد کرده و میگوید که اساسا در مرحله انجام کارهای اطلاعاتی یا نظامی نیست که نیازمند استفاده از یک مهره اطلاعاتی در اطراف خود باشد.
انتشار این مطلب در یکی از سایت‌های اصلی اصلاح طلبان نشان دهنده چیست و هدف از نوشتن آن چه میتواند باشد؟
استناد دست‌اندرکاران این سایت اصلاح طلب – نزدیک به کدیور، مهاجرانی و مزروعی – به مطالب بیان شده در تلویزیون جمهوری اسلامی و یا نوشته شده توسط افراد مشکوک در کتابهای تاریخی مجوز چاپ گرفته داخل ایران، مصداق عینی تناقض است. این افراد باید تکلیف خود را حداقل با خودشان روشن کنند و با خود روراست باشند، اگر در نظر آنها در تلویزیون جمهوری اسلامی فقط راست و حقیقت بیان میشود پس بایستی در همه حال چنین نظری داشته باشند. پس بایستی ۶۳ درصد رای احمدی نژاد را هم بپذیرند، پس بایستی روایت حکومت درباره جنبش سبز و وابسته دانستن آن به خارج، دریافت پول از عربستان و صحنه‌سازی عنوان کردن قتل ندا و دیگر کشته شدگان اعتراض‌های پس از انتخابات را هم قبول داشته باشند. با چنین رفتاری حضرات کدیور و مهاجرانی حتما باید از فیلم «قلاده‌های طلا» هم خیلی خوششان بیاید چون دقیقا همان حرفهای حکومتی‌ها درباره جنبش سبز را به تصویر کشیده است! اما اگر چنین نیست، پس نتیجه میگیریم که اصلاح طلبان مدعی اخلاق و اسلام رحمانی، به شکل بی‌شرمانه‌ای مرتکب بی اخلاقی شده‌اند، زیرا برای تخریب رقیب (در اینجا رضا پهلوی)، به دروغ و جعلیات رژیم متوسل می‌شوند! البته حتی خودی‌ها هم از دست دروغ پردازی‌های جرسیان در امان نبوده‌اند. به عنوان مثال چند ماه پیش همین سایت جرس پس از اعتراض مجتبی واحدی به محمد خاتمی اقدام به انتشار خبری دروغ بر علیه وی کرد که البته به سرعت توسط سحام نیوز تکذیب گردید (+).
هدف اصلاح طلبان از انتشار این گزارشهای غیر مستند، تخریب وجهه و جنگ تبلیغاتی علیه رضا پهلوی میباشد. دلیل هم واضح است. رضا پهلوی در طی ماههای گذشته به دلیل تاکید مکرر بر حقوق بشر، دموکراسی، سکولاریسم و حق مردم در انتخاب نوع حکومت پس از سرنگونی رژیم و نیز به دلیل تلاش برای ایجاد یک کنگره ملی متشکل از گروههای مختلف اپوزیسیون معتقد به براندازی و اقدام جهت شکایت از علی خامنه‌ای به عنوان نماد نقض گسترده حقوق بشر مردم ایران در دادگاه کیفری بین‌المللی (+) مورد توجه افکار عمومی به ویژه طیف برانداز جنبش سبز که از اصلاحات رویگردان شده‌اند، قرار گرفته است. علاوه بر اینها شهامت وی در اذعان به محدودیت آزادی بیان، عدم وجود آزادی احزاب سیاسی و وجود شکنجه در زندانهای ساواک در زمان حکومت پدرش و البته محکومیت قاطعانه آنها، صداقت در گفتار وی را نشان داده است. از آن طرف اصلاح طلبان به دلیل تحریف شعارها و عدم شنیدن خواسته‌های مردم، تاکید بر قانون اساسی رژیم که در آن دیکتاتوری به شکل ولایت فقیه نهادینه شده است و نیز به دلیل رفتارهای ضد مردمی سران آنها همچون خاتمی در گرم کردن تنور انتخابات و البته حمایت بعدی بقیه آنها از این عمل، مورد غضب و خشم جنبش سبز قرار گرفته و چه بسا منفور شده‌اند.
لذا اصلاح طلبان که بقای خود را در دوام حکومت میدانند و تنها به دلیل عدم حضور در بدنه قدرت به طیف مخالفان نزدیک شده بودند، حالا و پس از مشاهده افزایش اقبال عمومی به رضا پهلوی هراسان شده و تلاش میکنند که با لجن پراکنی و تکرار ادعاهای جمهوری اسلامی، چهره او را مخدوش کنند. اصلاح طلبان بهتر است به جای متوسل شدن به این بی اخلاقی‌ها و دست یازیدن به سناریوهای نخ نمای طراحی شده توسط وزارت اطلاعات جهت تخریب اپوزیسیون، از عملکرد رضا پهلوی در ماههای گذشته درس بگیرند. رمز افزایش اقبال عمومی به سمت وی، بیان خواسته‌های مردم همچون دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم و حرکت برای عملی کردن براندازی رژیم از طریق کنگره ملی و شکایت از خامنه‌ای بوده است. در مقابل اصلاح طلبان نه تنها خود را با خواست مردم همراه نکردند که با تحریف شعارهای مردمی همچون «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» (+) و موضع گیری علیه شعار کلیدی «جمهوری ایرانی» تلاش کردند که خواسته‌ها و منویات خود را بر خواست مردم مقدم قرار دهند، چیزی که نهایتا منجر به شرایط کنونی یعنی نفرت مردم و گریزانی از آنها شده است.

ارتونیس ، ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
Artunis, March 30th 2012


 

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

داستان من و سیاوش ۱۰ ساله که می‌خواست تفاوت بین رفراندوم و انتخابات را بداند

سیاوش پسر ۱۰ ساله یکی‌ از دوستان نزدیکم است که یک بعد از ظهری را پیش من بود و من از او مراقبت می‌کردم تا مادر و پدرش که مشغول تعمیرات و نوسازی خانه خود بودند، آزادتر باشند. سیاوش مانند همه بچه‌های هم سنّ خودش بسیار کنجکاو است و پرسش‌های زیادی در سر دارد. جالب اینجاست که علاقهٔ زیادی هم به سیاست دارد. و چون از بچگیش من را میشناسد، همیشه علاقهٔ زیادی دارد با من به بحث سیاسی بپردازد. برنامه مورد علاقه سیاوش هم دکتر کپی‌ (در شبکه من و تو) می‌باشد. این هم جای تعجب نیست!
سیاوش مشغول کتاب خواندن بود و من هم با تلفن صحبت می‌کردم، مکالمه تلفن من که تمام شد. سیاوش که گویا داشته گوش میکرده و یکی‌ دو کلمه از حرف های من را گرفته بود، نگاه کنجکاو معروف خودش را به من انداخت و از من پرسید: 

رفراندوم یعنی‌ چی‌؟ و اینکه گفتی‌ فرقش رو با انتخابات خیلی‌‌ها نمی‌دونن ، یعنی‌ چی‌ ؟

سوال سختی نبود ولی‌ جواب آن به یک پسربچه ۱۰ ساله چندان آسان هم نبود . اینجور شروع کردم:

انتخابات و رفراندوم دو واژه متفاوتند که اغلب به اشتباه با هم یکی‌ گرفته میشن. ولی‌ راستش بین این دو فرق زیاده .
انتخابات یک پروسه تصمیم گیریه که در آن افراد یعنی‌ مردم ، یک فرد یا گروهی از جامعه خودشونو انتخاب میکنن که بهش میگن  "کاندید"  یعنی‌ منتخب شده. این افراد یا گروه در یک اداره عمومی‌ یا دولتی کار میکنن تا بعدا به جای‌ رای دهندگان یعنی‌ مردم و به نمایندگی از اونا تصمیم میگیرند. به انتخاباتی میشه گفت آزاد که  کاندید‌ها شایستگی و یک سری شرایط را داشته باشن . سواد، تحصیلات ، کارنامه پاک از جمله این شرایطتند. معمولا در کشورهای دموکراتیک این افراد یا با جمع کردن امضا و رسوندن این امضا‌ها به یک حد مناسب میتوانند خود را برای کاندیداتوری معرفی‌ کنند یا اینکه از طرف حزب یا گروهی معرفی‌ میشوند.  اینجا دیگر کسی‌ اون بالا ننشسته که کاندید‌ها رو فیلتر کنه بگه تو حق داری ، تو حق نداری ، چون من میگم !!  احزاب آزادند و مردم هم آزاد و مجبور نیستند بین بد و بدتر انتخاب کنند .

به این میگن دموکراسی غیر مستقیم, وقتی‌ نماینده‌های منتخب مردم به جای مردم در اون اداره عمومی‌ که اسمش پارلمان است ، تصمیم میگیرند.  که این در اکثر کشورهای دنیا هم رایج و قابل قبوله ، به شرطی که قانون اساسی‌ این کشور‌ها درست باشه و بر پایه قانون جهانی‌ حقوق بشر نوشته شده باشه و هیچگوگنه تبعیضی در قانون اون مملکت نباشه.

حالا رفراندوم فرقش چیه ؛
یک موقع هست که یک تصمیم گیری سرنوشت ساز برای یک ملت یا مملکته، اون وقت دیگه نمیشه به دموکراسی غیر مستقیم تکیه کرد اینجا مردم باید خودشون مستقیم برای سرنوشت خودشون تصمیم بگیرن و وارد عمل بشن. اینجا دیگه نمیشه به نمایندگان انتخاب شده واگذار کرد که چی تصمیم میگیرن اینجا نیاز به دموکراسی مستقیم داریم و به عبارتی یک رفراندوم ملی‌ که هر کس حق رای خودش را به تنهایی داشته باشه.  متوجه فرقش شدی ؟
   
سیاوش سری به تایید فرود آورد ولی‌ چشمانش به من میگفت که نه ، هنوز کامل نگرفتم.

 می‌بایست جور دیگر عنوان کنم نیاز به یک مثال ساده داشتم. ناگهان چیزی به ذهنم خطور کرد که می‌توانست بهترین مثال برای سیاوش باشد .
گفتم :
دو هفته پیش یادت میاد خونه پیمان جون بودیم ؟ سه تا خانواده دور هم جمع شده بودیم و داشتیم برنامه سفری رو میریختیم  که قرار بود با هم انجامش بدیم .

یکی‌ می‌گفت بریم کیش ، یکی‌ میگفت بریم شمال یکی‌ میگفت شیراز ، یکی‌ دیگه میگفت اصفهان ، خلاصه خیلی‌ شلوغ شده بود و هیچ کس صدای دیگری رو نمیشنید . من پیشنهاد دادم همه اول روی کاغذ بنویسن کجا دوست دارن برن بعد این‌ها را میخونیم هر کدوم بیشتر رای اورد میریم اونجا . اینجا میشه گفت سرنوشت اینکه این سفر به کجا بیفته رو گذاشتیم به رفراندوم . آخر هم که دیدی اکثریت دوست داشتن بریم شمال ، پس مقصد شمال شد . ولی‌ همه حق این تصمیم گیری رو داشتن و اکثریت که شمال رو انتخاب کرد بقیه هم به احترام اکثریت قبول کردن . هدف همه‌ در اصل یکی‌ بود، همه میخواستیم دور هم یه سفر بریم و با هم باشیم. ولی‌ خوب شمال برنده شد. من راستش دلم میخواست برم شیراز ولی‌ حالا که شمال انتخاب شده من هم تمام سعی‌ خودم رو می‌کنم که همه چیز که در توانم هست فراهم کنم که این سفر به همه خوش بگذره ، حتی اگر شیراز که من میخواستم نشد.
بعد که تصمیم گیری شد گفتیم خوب حالا باید تقسیم کار کنیم که تو این سفر هر کسی‌ وظیفه خودش رو بدونه . کی‌ آشپزی کنه ، کی‌ مسول خرید باشه کی‌ مادر خرج بشه کی‌ کاروان ماشین‌ها رو هدایت کنه و و و
باید انتخابات بذاریم که کی نماینده چی‌ باشه تو این سفر.
اکثرا به پیمان رای دادند به عنوان آشپز چون دست پختش از همه بهتره . من شدم مادر خرج ، چون شغلم با حساب و کتابه و به من اطمینان دارن که می‌تونم از پسش بر بیام . عمو تورج  تو که راه شمال را مثل کف دستش بلده شد مسول کاروان و هدایت ماشین‌ها و قرار شد ماشین اول بشه و ماها هم پشتش . پدر تو شد مسول خرید.
و خلاصه هر کسی‌ به یک مسئولیتی انتخاب شد.
حالا مادربزرگ تو دیگه خودش میتونه تصمیم بگیره برای نهار چی‌ درست کنه برای شام چی‌ درست کنه . من دیگه خودم باید تصمیم بگیرم بودجه‌ای که به من دادند من چه جوری برسونمش که هم همه چیز فراهم باشه هم این که کم نیاریم. پدرت میتونه تصمیم بگیره از سوپر خرید کنه یا از بازار محلی این دیگه به خودشه ما بهش اعتماد کردیم  که بهترینو برای ما بخره و مامان بزرگ بهترینو برای همه ما بپزه .
اینجا دیگه نماینده‌ها که افراد قبلا انتخابشون کردن باید خودشون  تصمیم میگیرند . حالا متوجه شدی  فرقشو ؟
البته بهتم بگم تو یه کشور به این سادگی‌ها هم نیست که نمایانه تصمیم خودشو بگیره هر کاری دلش بخواد بکنه . تو پارلمان تصمیماتی مطرح میشه که این نمایندگان به نماندگی از ما اونجا رای مثبت یا منفی‌ میدن. و این تصمیمش از روی اینه که این طرح به نفع اون کسای هست که به نمایندگی‌ از اون‌ها نشسته تو پارلمان یا نه.
سیاوش که چشمانش برقی میزد و لبخندی زیرکانه به لب داشت ، متوجه شد و گفت :

. چه خوب شد اول رفراندوم گذاشتیم بعد انتخابات چون اگر انتخابات میذاشتیم و اصلا رفراندومی در کار نمیبود عمو تورج میشد مسول کاروان ماشین‌ها وما الان سر از یزد در میاوردیم که اکثریت اصلا نمیخواستن اونجا برن!!  تو اون گرما . عمو تورج چون دوستهای یزدی زیاد داره دلش می‌خواست بره یزد و دیگه تصمیم اون بود که کاروان کجا بره نه ؟
گفتم :
دقیقا . ما اول سرنوشت خودمون  رو آزادانه و به طور مستقیم انتخاب کردیم بعد نمایندگان را انتخاب کردیم که مورد اعتماد ما بودند. اینجوری همه راضی‌ هستند
  جدا چقدر خوب شد که تورج تصمیم گیرنده سرنوشت مسافرت همه ما نشد ، من با وجود اینکه علاقه زیادی به یزد از نظر تاریخی دارم ، ولی‌ ترجیح میدادم در فصل مناسبتری به یزد سفر کنم . نه در تابستان .
ارتونیس ، ۷ فروردین ۱۳۹۱
Artunis, March 26th 2012

P.S. پس از نگارش :
انتشار این مطلب فقط با ذکر منبع مجاز است


۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

مصاحبه اختر قاسمی با رضا پهلوی و نقدی بر آن از ویکتوریا آزاد- ۲ سال پیش ، اما چه به روز

 مصاحبه اختر قاسمی با رضا پهلوی در نشست سالانه‌ی جامعه‌ی بين‌المللی حقوق بشر در ۲۰۱۰ برابر با ۱۳۸۹ که به مدت دو روز در شهر بن آلمان برگزار شد
توجه شما را به این مصاحبه و نقد آن جلب می‌کنم که با وجودی اینکه تاریخ این مصاحبه برمیگردد به دو سال پیش ، ولی‌ بسیار هم موضوع روز است .
ابتدا متن کامل مصاحبه را بخوانید و سپس نقد آن را
ضمن سپاس از اين‌که وقت‌تان را به من داديد. شما هميشه از اتحاد حرف زده‌ايد، چرا تا کنون نتوانسته‌ايد نيروهای اپوزيسيون را حول محورهايی که گفته‌ايد گرد آوريد؟ آيا دليل اين‌که اين نيروها حمايت نکرده‌اند اين نيست که شما با گذشته و زمانی که پدرتان مسئوليت داشته‌اند برخورد نکرده‌ايد؟
رضا پهلوی ـ من برخورد کرده‌ام، نه يک بار نه دو بار. آخرين‌اش هم به شکلی بسيار وسيع‌تر و مشخص‌تر در کتابی به نام «ساعت انتخاب» که سال پيش به زبان فرانسه منتشر گرديد. ترجمه‌اش هم به فارسی موجود است که می‌توانيد در کتابخانه‌ها پيدا کنيد. برخورد بسيار شفاف و مشخصی با آن مسائل کرده‌ام. ضمن اين که اين مسائل را با بسياری از افراد در طول اين سال‌ها نيز در ميان گذاشته‌ام؛ از احزاب بگيريد تا چهره‌های سرشناس سياسی و يا فکری‌. حالا اگر به اندازه‌ی کافی شنيده‌نشده، بيش‌تر امر ابزاری و عليحده‌ای است. اين‌ها به کنار، من فقط يک سئوال عملی در مقابل اين سئوال شما طرح کنم. آيا شما خوش‌تان می‌آيد که قضاوت من از شما برمبنای عمل‌کرد والدين‌تان باشد؟
خير، ولی مسئله اين است که شما معرف يک نظام هستيد.
- اگر مبنای شما برخورد با نظام است، نظام پادشاهی يک نظام است. نظام را می‌خواهيد محکوم کنيد به‌خاطر عمل‌کرد خاص يکی از نمايندگان‌اش در يک دوره‌ی زمانی؟ اگر بر آن مبناست، کل سلطنت را می‌شود محکوم کرد همان‌طور که کل جمهوری را می‌شود محکوم کرد. مگر در حال حاضر يک نظام جمهوری نداريم؟ پس جمهوری بايد بد باشد. حالا جواب جمهوری‌خواه اين است که اين جمهوری آن جمهوری‌ای که ما می‌گوئيم نيست؟ خوب بنده هم آن نظام پادشاهی‌ای که می‌گويم نظام پادشاهی‌ای که شما می‌گوئيد بد است، نيست. من هم به همان اندازه می‌توانم بگويم از جمهوری شما می‌ترسم. وقتی که ذات جامعه ديکتاتورطلبی و ديکتاتورسازی است، فرم‌اش ديگر مسئله نيست. مسئله فرهنگ آن جامعه است نه مسئله‌ی نظام. بايد درست فکر کنيم. مگر مردم نروژ يا سوئد کوته‌فکرند که نظام پادشاهی داشته‌اند. از قضا بيش‌تر مخالفين نظام پادشاهی در کشورهای سلطنتی پناهنده هستند. تمام چپ‌های ما در کشورهايی مثل نروژ و سوئد پناهنده هستند. اگر مونارشی بد است چرا نرفته‌اند به کره شمالی و يا کوبا؟
ولی نظام پادشاهی ما يک نظام ديکتاتوری بود!
- خوب من هم همين را دارم می‌گويم. شما مرا بر اساس افکار خودم و رفتار خودم می‌خواهيد قضاوت کنيد يا اين که فکر می‌کنيد به شکل ژنتيکی بنده تفکرات و سياست و شرايط زمان پدرم را به ارث برده‌ام؟ راست‌اش را بخواهيد من سی سال است که بايد جواب اين سئوال را بدهم. واقعا ديگر از اين سئوال خسته شده‌ام. آخر کمی فکر کنيد؛ عاقلانه فکر کنيد. بنده پنجاه سال‌ام است. از نسلی هستم که هفت سال بعد از سال ۳۲ و مصدق و داستان ملی‌شدن نفت به‌دنيا آمده‌ام. نصف جمعيتی که امروز در ايران هستند اصلا زمان انقلاب به‌دنيا نيامده‌بودند. آيا مشکل يک جوان چهارده ساله‌ی امروزی ايران اين است که مثلا ۶۰ سال پيش حزب کمونيست در آن سال‌ها چه مشکلی با پدرم داشته و يا مشکلات امروزی مملکت مسئله‌ی اوست؟ قضاوت گذشته و شرايطی که بوده، خوب و بدش به بنده ربطی ندارد. بنده معرف نظرات خودم هستم. آدم خودم هستم و يک حداقل توقع عاقلانه دارم. به همان اندازه که شمای نوعی خوش‌تان نمی‌آيد که قضاوت کسی از شما برمبنای کار والدين‌تان و يا کسی ديگر باشد، کار مرا قضاوت کنيد.
اين فرق می کند، نظام شاهنشاهی يک نظام موروثی بود، شما وارث آن نظام هستيد و برای رسيدن به آن تلاش می‌کنيد. به‌عنوان وارث آن نظام موظف هستيد که به مردم توضيح دهيد که چه برخوردی با عمل‌کرد گذشته و آن نظام داريد و سوال از شما در مورد گذشته و پدرتان به معنای...
- نه به تازه‌گی، بلکه بنده سی سال است که راجع به گذشته اظهارنظر کرده‌ام. اين حقيقت را هم قبول کنيد. مسئله اين است که ما فرهنگی داريم که سلطنت‌طلب دوآتشه يک دقيقه نمی‌آيد يک خط از حرفی که يک کمونيست می‌زند را بخواند تا اصلا بداند چه می‌گويد، برعکس آن هم صادق است. اين آن فرهنگی است که از قبل يک پيش‌داوری دارند بدون اين‌که حتی به خودشان زحمت دهند يک بار دو خط بخوانند تا ببينند طرف چه می‌گويد قبل از اين‌که به شکل سطحی عکس‌العمل نشان دهند. چون مثلا می‌گويد به رگ غيرت‌ام برمی‌خورد و يا يک عقده‌ای در من هست. اين برخورد شايسته‌ی يک جامعه‌ی مدرن و مترقی نيست. اين برخورد بسيار عقب‌افتاده و ابتدايی است. پس تعجب نبايد کرد که در اين شرايط به آن آينده‌ای که می‌خواهيم نتوانيم برسيم. چون با اين نوع برخورد نشان داده‌ايم که اصلا تمدن‌اش را نداريم. اين را بايست در خودمان ايجاد کرده‌باشيم. به اين خاطر است که من امروز می‌گويم جريان سبز، جريانی است که پيش‌داوری از قبل ندارد؛ می‌گويد نگاه می‌کنم، بررسی می‌کنم، قضاوت می‌کنم، بعد نظرم را می‌دهم. نه اين‌که جدٌم به من گفته چون ديروز فلانی به من سيلی زد تو هم بايستی برعليه‌اش باشی. اگر چنين بود می‌بايست فرانسه و آلمان هنوز در جنگ می‌بودند.
مکانيزم اتحاد چيست؟
- در پاسخ به مسئله‌ی اتحاد، حرف من داشتن يک مکانيزم هم‌آهنگ و معرف يک خواسته‌ی جمعی و فرامسلکی سياسی است. ما الآن با يک مشکل ملی روبه‌رو هستيم. مسئله‌ی آزادی، مسئله‌ی دمکراسی، فقط محدود به خواسته‌ی يک طيف يا گروه يا حزب خاص کشور ما نيست. کليت جامعه‌ی ايران در نبود فضای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر لطمه می‌بيند؛ حالا می‌خواهد کارگر باشد، کشاورز باشد، زن باشد، کُرد باشد، بلوچ باشد، بهائی باشد، مسلمان باشد يا يک لائيک و يا آته‌ئيست باشد. اين نتيجه‌ی مستقيم نظامی است که حتی به يک معمم شيعه‌ی اثناعشری هم رحم نمی‌کند مثل آقای بروجردی که اکنون در زندان شکنجه‌اش می‌دهند؛ وای به‌حال بقيه. تا زمانی که نتوانيم در کشورمان به حکومتی، نظامی، قانونی که تضمين‌کننده‌ی حقوق کليه‌ی مردم ايران باشد و کوچک‌ترين تبعيضی، از هر لحاظ، نسبت به هيچ شهروند اين مملکت قائل نشود، برسيم؛ انگيزه‌ی خدمت به آن مملکت و در قالب آن مملکت ماندن را سست می‌کنيم و از بين می‌بريم.
اولين قدم عملی برای اتحاد چيست؟
- حرف من اين است که، آقايان و خانم‌هائی که سال‌هاست از يک ديد حزبی، مسلکی، ايدئولوژيکی به قضايا برخورد کرده‌ايد و هرگز نخواسته‌ايد فراتر از گروه‌بندی‌های فکری خودتان پل ديالوگ به سوی ساير جريانات، حتی مخالف تفکر خودتان بزنيد؛ امروز کشوری مثل آلمان فرصت اين را می‌دهد احزاب مختلف و تفکرات مختلف ايرانی در سايه‌ی آزادی، دور هم گردآيند و حرف خودشان را بزنند، روسری را روی سرشان بگذارند يا نگذارند؛ چرا در مملکت خودمان اين موضوع را پياده نکنيم! تا ابد می‌خواهيم در آلمان بمانيم و به هم‌ديگر فحش دهيم؟ يا برويم زودتر مملکت‌مان را آزاد کنيم؟ بعد از اين‌که خانه را ساختيم سر رنگ موکت و ديوار دعوا کنيم. اول آن خانه را بسازيم. اول آن آتش را خاموش کنيم، و برسيم به آن مرحله که حق رأی را به شهروندان ايرانی برگردانيم؛ حق رأيی را که اکنون ندارند. بعد ادعا کنيم که راه من بهتر است يا راه تو. آن را هم در نهايت بايد به انتخاب گذاشت. فايده‌اش چيست که بنشينيم تا ابد و بگوئيم حرف من از حرف تو درست‌تر است؟ چه‌گونه می‌خواهيد ميزان‌اش را بسنجيد؟ فارغ از اين‌ها، اگر از من امروز بپرسيد که تمايل مردم ايران به چيست می‌گويم قاعدتا به آزادی و حقوق بشر؛ چون اين موضوعی جهانی است. ما که تافته‌ی جدابافته از يک آرژانتينی يا يک ميانماری يا يک هلندی که نيستيم. اين ديگر يک موضوع بشری است. تا زمانی که فضای باز سياسی در ايران نباشد، تا زمانی که شما نتوانيد مناظره‌ی عمومی داشته‌باشيد، نمی‌توانيد افکار عمومی را عملا بسنجيد و ميزان بگيريد. هيچ‌کس نمی‌تواند اين ادعا را بکند. برای همين می‌گويم اولين دغدغه‌ی ما بايستی هرچه زودتر رسيدن به آن فضای باز سياسی باشد؛ به حق انتخاب باشد. اين می‌تواند دستور کار هر حزب و هر ايدئولوژی‌ای باشد.
اتحاد بر مبنای اين تفاهم است که رأی خودت را در جيب خودت داشته‌باش، جمهوری‌خواه می‌خواهی باشی، مشروطه‌خواه می‌خواهی باشی، چپ می‌خواهی باشی، باش و بمان! اصلا مسئله‌ی ما امروز اين نيست. مسئله‌ی ما اين است که تا روزی که بنده، شما و ديگری نتوانيم در مملکت خودمان، در يک قالب دمکراتيک، رأی خودمان را بدهيم، نمی‌توانيم نظرات خود را پيش ببريم. بالاخره اکثريت می‌برد ولی حق اقليت هم حفظ باشد؛ اين را فقط در نظام‌های دمکراتيک سراغ داريم. اول به آن برسيم بعد بگذاريم مردم انتخاب کنند. بالاخره مردم رأی می‌دهند، يا حزب شما می‌برد يا حزب من. الآن وقت دعوا سر حزب و اين‌که چه کسی می‌خواهد رئيس جمهور و يا نخست وزير شود نيست. ما اول بايد از مرحله‌ی گذار از اين رژيم بگذريم و زمينه‌ی آن را فراهم کنيم. بنا بر اين من می‌گويم برويم اين حق را در مملکت خودمان پياده کنيم. برای رسيدن به آن‌جا، هيچ جريانی با هر ادعائی که داشته‌باشد به تنهائی نمی‌تواند اين کار را انجام دهد. رژيم جمهوری اسلامی تصادفی نيست که همه کار کرده تا هرگز نگذارد چنين اتحادی بين نيروهای مخالف خودش در بخش بزرگ اپوزيسيون دمکراتيک به‌وجود آيد. به هر ترفندی که بخواهد دست زده، پول هزينه کرده، آدم‌ها را خريده، نفوذ کرده... مسلما اين کارها را خواهد کرد. در مقابل‌اش ما چه‌کار بايد بکنيم؟ يا می‌توانيم آب به آسياب جمهوری اسلامی بريزيم يا در مقابل بگوئيم که اين‌جای‌اش را کور خوانده‌ای، اين‌جا ما در تله نمی‌افتيم، اين‌جا ما می‌دانيم بازی از چه قرار است. ما کار خودمان را انجام می‌دهيم، در مقابل‌ات هم می‌ايستيم. اگر از راه ساده نخواهی از حکومت پائين بيائی، پائين‌ات می‌کشيم. نه با جنگ، نه با انقلاب، نه با کودتا ولی برمبنای يک سياست مقاومت مدنی و به‌دور از خشونت. چرا اين را می‌گويم؟ به‌خاطر اين‌که اين تغيير پديده‌ی خيلی مهمی است، بدون مشارکت مستقيم نيروهای انتظامی همين رژيم، اين انتقال به‌دور ازخشونت مشکل خواهد بود. اين جزو فاکتورهائی است که بايد درنظر بگيريم. وقتی که مردم می‌شنوند «مرگ بر جمهوری اسلامی»، خيلی‌هائی که در همين رژيم جمهوری اسلامی خسته‌اند و کاره‌ای هستند فکر می‌کنند که نکند ما هم جزو اين «مرگ» هستيم. آيا وقتی می‌گوئيم «مرگ بر جمهوری اسلامی»، به اين معناست که اين نظام و حکومتگران‌اش مشکل ايجاد کرده‌اند يا اين‌که می‌گوئيم هر کس که در اين رژيم هست هم بايستی با آن پائين رود؟ فکر نکنيد مهم نيست. آن پاسدار، آن بسيجی، مردد است و نمی‌داند پای‌اش را کجا بگذارد، از سوی ديگر نمی‌داند چه جای‌گزين‌اش است، کدام نيرو و چه تشکلی؟ بنابراين هنوز اين را لمس نمی‌کند. نهايت امر اين است که می‌گويد من کمی از دستور سرپيچی می‌کنم ولی هنوز به اين سو نمی‌آيد. آن تکنوکرات يا بوروکراتی که در بخش ادارات حکومتی است می‌گويد تکليف من چه می‌شود؟ به دست غربی‌ها بيندازيم؟ آمريکائی‌ها بيايند ايران را هم به هم بريزند و مثل عراق همه را از کار بی‌کار کنند؟ نه، اين را هم نمی‌گوئيم. ما می‌گوئيم نه، دنيا دخالت نکند، ما به دنيا می‌گوئيم از ديد ابزاری بيائيد به ما کمک کنيد. از نظر تکنولوژی حمايت کنيد. فضای رسانه‌ای را در جائی که رژيم فشار می‌آورد کم کنيد يا بيش‌تر کنيد. مثلا وقتی که نوکيا و زيمنس برای جلوگيری از مبارزات مردم تکنولوژی به رژيم می‌فروشند، ضدش را شما می‌توانيد بدهيد
چگونه بايد پيش رفت؟- ... اولين شرط، امکان ايجاد فضای انتخابات آزاد در ايران است و اولين شرط انتخابات آزاد اين است که من حق داشته‌باشم بگويم: رفراندوم بر سر «جمهوری اسلامی آری يا نه». تکليف‌مان را با اين رژيم از طريق دمکراتيک مشخص کنيم. اگر باور داريم که اکثريت مردم ايران خواهان اين رژيم نيستند، طبيعی است که مرحله‌ی بعدی، پيش‌بينی نظام بعدی است. انتخاب يک مجلس مؤسسان، در آن دوران گذار؛ يک حکومت موقت بايستی تشکيل شود، يک دولت موقت، يک دولت ائتلافی برای اداره‌ی امور موقت کشور در يک زمان حداکثر يک سال‌ونيمه. در اين فاصله احزاب سياسی تشکيل می‌شوند، مطبوعات آزاد هستند، مردم ايران دائم از بحث‌های احزاب سياسی آگاه خواهند شد و شرايط انتخابات اولين مجلس مؤسسان که برای پرداختن به تعريف و طرح قانون اساسی‌ی آينده‌ی نظام دمکراتيکی که می‌خواهيم و اميدوارم مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد؛ فراهم می‌شود. اگر بخواهم نظرخاص خودم را بگويم، دو قانون اساسی که از نظر متن ۹۹ درصدش مشابه است؛ يکی در قالب مشروطه‌ی پادشاهی، يکی در فرم جمهوری و نهايتا با جزئياتی متفاوت درانتخابات رياست جمهوری، يا فرض کنيد نخست‌وزير به معرض رأی عمومی گذاشته می‌‌شود و در يک رفراندوم ثانوی، آن قانون اساسی پيشنهادی و فرم نهائی‌اش از طريق رفراندوم دوم تثبيت شده و تعيين نوع نظام و محتوای آينده نظام از اين طريق تصويب می‌شود. مرحله‌ی آخر، فاز انتخابات اولين مجلس دمکراتيک نظام جديد خواهد بود و انتخابات تشکيل اولين دولت حکومت جديد. احزاب سياسی هم همان‌طور که گفتم در يک سال‌ونيم آماده‌گی يارگيری‌ها و تبليغات‌شان را داشته‌اند.
چه تفاوتی بين اين جنبش و انقلاب سال ۱۳۵۷ می‌بينيد؟
- اين جنبش بر خلاف سال ۱۳۵۷ تيری در تاريکی نيست، که مثلا فعلا از شر شاه خلاص شويم بعد ببينيم چه می‌شود. هم‌اکنون نصف بيش‌تر مخالف‌های پدرم، جريانات چپ ديروز، دارند انگشت خودشان را گاز می‌گيرند که عجب خاکی به سر خودمان ريختيم. برويد بپرسيد. خيلی‌هاشان را من خودم می‌شناسم. تفاوت با سال ۵۷ اين است که من خودم از استاد دانشگاه تهران شنيده‌ام که می‌گفت عکس خمينی را در ماه ديده‌است! می‌خواهيد ديگر به شما چه بگويم؟ من به اين مردم و توان و قابليت و پتانسيل‌شان اعتقاد دارم. عقل سليم يک راننده‌ی تاکسی در ايران امروز به صد تا استاد دانشگاه ديروز ما می‌ارزد! عقل‌اش به واقعيات جامعه‌ی ما بيش‌تر می‌رسد. چون اين واقعيات را مستقيما چشيده‌است

و اما نقدی از ویکتوریا آزاد
منبع :
 نقدی بر این مصاحبه از ویکتوریا آزاد

اگر واقعا قرار است برخوردی با گذشته گردد باید منصفانه آنچه را جای انتقاد دارد به نقد کشید و آنچه را که مثبت بود مورد تمجید قرار داد. جای تعجب است که اکثر کسانیکه نسبت به رضا پهلوی و پدرشان به حمله و انتقاد برخواسته اند کوچکترین اشاره ای به نقش مخرب خودشان در انقلابی (که بیشتر فتنه بود تا انقلاب) ننموده و کوچکترین احساس شرم و پشیمانی بابت تحویل مملکت به عده ای خون آشام که ملت ما را دچار یکی از بدترین فاجعه های تاریخ خود نموده اند نمینمایند.

خانم قاسمی در مصاحبه ای که با آقای رضا پهلوی داشتند و در "گویا" هم منتشر شد مصاحبه خود را با این سئوال شروع نمودند که "چرا تا کنون نتوانسته اید نیروهای اپوزیسیون را حول محورهائی که گفته اید گرد آورید؟ آیا دلیل اینکه این نیروها حمایت نکرده اند این نیست که شما با گذشته و زمانی که پدرتان مسئولیت داشته اند برخورد نکرده اید؟"
در این سئوال که بیشتر اظهار نظر است تا یک سئوال، چنین تصور شده که بقیه نیروهای اپوزیسیون (بر فرض که چنین نیروئی وجود داشته باشد!!) قادر به جذب نیروهای دیگر شده اند و این فقط شاهزاده رضا پهلوی میباشند که قادر به انجام چنین مهمی نبوده اند. این در حالیست که هنوز حتی دو سازمان چپ که کوچکترین اختلاف آرمانی هم ندارند موفق به کوچکترین همکاری نیز نشده اند تا چه رسد به یک اتحاد. با تمام کوششهائی که نویسنده این نقد در طول سالهای متعدد بکار بردم هنوز حتی دو سازمان از سازمانهای جبهه ملی خارج کشور موفق به هیچگونه وحدت
عمل یا اقلا وحدت کلامی نگردیده اند. آیا قصور و یا عدم موفقیت این نحله های سیاسی در دستیابی به یک وحدت حد اقل را هم باید به حساب شاهزاده رضا پهلوی گذارد؟ چرا راه دور برویم، در اولین نشست باشکوه اتحاد جمهوریخواهان ایران در برلین، با شرکت 800 نفر، خوب یادم هست که من در کنار مهدی فتاح پور، مهرداد مشایخی و خانم عظیمی بعنوان هیئت رئیسه جلسه نشسته بودم و خانم اختر قاسمی در صف اول مشغول تهیه عکس و رپورتاژ بودند و بعنوان خبرنگار شاهد تمام مباحث آن جلسه و کمسیونهای مختلف بودند. به شهادت خودشان بغیر از اختلاف نظردر مورد تحریم یا عدم تحریم انتخابات ایران در آن زمان (که من جزو اقلیت هوادار تحریم بودم) اختلاف نظر دیگری بین شرکت کنندگان که از گروههای مختلف جمهوریخواه بودند بچشم نمیخورد. آیا شکست آن حرکت بزرگ جمهوریخواه را نیز به حساب شاهزاده پهلوی و پدرشان میگذارید؟ آیا خانم قاسمی عین همین سئوالی را که از شاهزاده نمودند از اکثریت حاضر در آن سالن هم نمودند یا خیر؟ رضا پهلوی در طول سالهای مبارزات خود در مواضعش نسبت به رژیم کنونی ایران بسیار شفاف و قاطع صحبت نموده، این طبیعی است که بخشی از اتحاد جمهوریخواهان که هم در آنزمان و هم در دوران کنونی با هر موضعگیری سختی در مقابل جمهوری اسلامی مخالفت مینمودند هرگز قادر نبودند خودشان را با شعار ها و سخنان ضد رژیم شاهزاده تطبیق دهند. آیا واقعا هدف، مبارزه با این هیولای خونخوار جمهوری اسلامی میباشد یا اینکه هنوز درگیر تسویه حسابهای سیاسی کهنه شده میباشید؟ شما اصلا چکار با رضا پهلوی دارید؟ اگر بیل زنید یک بیل هم به باغچه ویران خودتان بزنید. در زمانیکه زنان و جوانان سرزمنیمان احتیاج به وحدت عمل و حمایت ما در خارج کشور دارند واقعا مشمئز کننده است که بیخبر از فاجعه وحشتناکی که در کشورمان در حال شکل گرفتن میباشد مباحث ما در برونمرز مصروف مقوله های کهنه ای گردد که زمان مصرفشان مدتهاست که بسر آمده. اصولا چرا شاهزاده رضا پهلوی باید گذشته ای را که خود نقشی در آن نداشته اند به نقد بکشند؟ آیا واقعا با طرح این سوال بچگانه و در عین حال غیر منصفانه تصور میکنید که اگر ایشان خیلی بیش از اینکه تاکنون برخورد کرده اند با دوران حکومت پدرشان برخورد مینمودند تمام نیروهای اپوزیسیون!! به گرد ایشان جمع میشدند؟ مطمئن باشید عمق فاجعه آنچه که شما بغلط "نیروهای اپوزیسیون" مینامید بقدری عمیق است که دیگر نه نیروئی میباشند و نه اپوزیسیون. اینها در بهترین حالت تبدیل به محفل های وارفته و ضعیفی گردیده اند که خودشانهم خودشانرا قبول ندارند. مبارزان درونمرز نه اعتنائی به این احزاب (که تبدیل به گروهک گردیده اند) مینمایند و نه خود این گروهها محلی از اعراب در تحولات درونمرز دارند.
اگر واقعا قرار است برخوردی با گذشته گردد باید منصفانه آنچه را جای انتقاد دارد به نقد کشید و آنچه را که مثبت بود مورد تمجید قرار داد. جای تعجب است که اکثر کسانیکه نسبت به رضا پهلوی و پدرشان به حمله و انتقاد برخواسته اند کوچکترین اشاره ای به نقش مخرب خودشان در انقلابی (که بیشتر فتنه بود تا انقلاب) ننموده و کوچکترین احساس شرم و پشیمانی بابت تحویل مملکت به عده ای خون آشام که ملت ما را دچار یکی از بدترین فاجعه های تاریخ خود نموده اند نمینمایند.
من هنوز خودرا هوادار راه مصدق بزرگ و یک جمهوریخواه میدانم و ابائی هم از ذکر نکات منفی رژیم گذشته ندارم. فاجعه قتل جزنی ها در تپه های اطراف طهران و واقعه 28 مرداد و سایر جنبه های قابل انتقاد رژِیم گذشته را قابل سرزنش میدانم ولی در عین حال اعتقاد واثق دارم چنانچه جنبه های مثبت و منفی رژیم گذشته را در دو کفه ترازو قرار دهیم جنبه های مثبت آن بمراتب سنگین تر از جنبه های منفی آن خواهد بود مضافا به اینکه کمبودها و نقائص آن رژیم – بخصوص در اواخر دوران قبل از انقلاب – بآسانی قابل اصلاح میبود. باید منصفانه اذعان کنیم که رژیم شاه فقید به تنها چیزی که نیاز نداشت یک چنین انقلاب خانمان براندازی بود.
آیا خانم قاسمی هم مثل من خاطرشان هست که یکی از اعضاء موثر اتحاد جمهوریخواهان (از ذکر نام معذورم) در یکی از جلسات خصوصی نشست برلن هنگام بحث درباره تحریم یا عدم تحریم انتخابات (که یکی از علل انشقاق آن حرکت گردید) خطاب به هوادارن تحریم گفت " باید از فشار زیاد به رژیم خودداری نمائیم چون ضعف رژیم باعث مطرح شدن رضا پهلوی میگردد!!!" (مفهوم گفته های وی میباشد، جمله دقیق آن در خاطرم نیست).
آیا بهتر نبود که خانم قاسمی بجای سئوال اولی که از رضا پهلوی نمودند سئوال متقابلی از همفکران خود مینمودند که اگر واقعا – ونه به ظاهر - کمر به مبارزه با این رژیم بسته اید پس چرا شخصیتی را که خودتان معتقد به سنگین بودن وزنه اش در مقابل رژیم میدانید تنها گذارده اید؟ اذعان کنید که فرد مورد خطاب سئوالتان را اشتباه انتخاب نمودید.
افسوس که جو اختناق اجازه هیچگونه ابراز نظر آزادی را به دگراندیشان آزادیخواه سرزمینمان نمیدهد وگرنه شکی ندارم که عباس امیر انتظام و آیت اله کاظم بروجردی از همراهان و موتلفه های طبیعی شاهزاده میبودند چون هر سه اینها (با وجود اختلاف در جایگاه اجتماعیشان) بسیار شفاف و بدون هیچگونه ابهامی در رابطه با جمهوری اسلامی، دموکراسی و جدائی حکومت از مذهب یکدل و یک زبانند. شاید هم بهمین دلیل این دوقهرمان استقامت یکی به زندان ابد (ولی در حال حاضر در مرخصی استعلاجی) محکوم گردیده و آن دیگری در زیر بدترین شکنجه ها در زندان رژیم بسر میبرد. دلیل حمایت من از رضا پهلوی، نزدیکی و هم صدائی وی با مواضع جبهه ملی میباشد بطوریکه شخصا معتقدم مواضع هیچ گروهی بیش از شاهزاده رضا پهلوی اینقدر نزدیک به مواضع جبهه ملی نمیباشد.
در خاتمه باید تذکر دهم که ابتکار مصاحبه با شاهزاده رضا پهلوی از سوی خانم قاسمی یک اقدام قابل تمجید بوده و امیدواریم انجام اینگونه مصاحبه ها باعث آب شدن یخ بسیاری از جدائی ها و درنوردیدن مرزهای مصنوعی گردد.

ارتونیس ، ۵ فروردین ۱۳۹۰
Artunis, March 24th 2012
 

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

طلای سیاه ملی‌ شد


در برگ آخر هر تقویمی در پایان هر سال، روز ۲۹ اسفند روز ملی‌ شدن نفت نامگذاری شده است . ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ یکی‌ از رویدادهای پرافتخار میهن ما می‌باشد که ایرانیان با هر سلیقه و عقیده سیاسی که داشته باشند این روز را گرامی‌ میشمارند. یاد دکتر محمد مصدق و تمامی بزرگمردانی که در این راه نقش داشتند گرامی‌ باد.


شاهزاده رضا پهلوی طی‌ یک بیانیه نیز این روز را گرامی‌ شمرد و ضمن تجلیل از دکتر مصدق و تمامی دست اندرکاران و کسانی‌ که در این راه ایفای نقش داشتند قدر دانی‌ کرده و این روز بزرگ را به ایرانیان شادباش می‌گوید

قسمتی‌ از این مطلب را اینجا بخوانید
ایران از لحاظ ذخایر نفت و گاز در ردیف دوم جهان قرار دارد. منابع سرشار نفت و گاز، یکی از برگ های برنده اقتصادی کشورمان است. در عرصه کلیدی نفت، با توجه به کمبود شدید سرمایه گذاری، مدیریت آشفته و استفاده نادرست از این منبع، تولید ایران که سی و دو سال پیش پیرامون 6 میلیون بشکه در روز نوسان می کرد، به 3.5 میلیون (سه و نیم میلیون) بشکه[2] در روز تنزل یافته است.
همچنین، جایگاه ایران به عنوان دومین کشور صادر کننده نفت در درون سازمان «اوپک» بعد از عربستان سعودی، از سوی نیجریه، عراق و امارات متحده عربی تهدید می شود. یکی از بزرگ ترین تراژدی های کشور ما، میدان های مشترک نفت و گاز در مرزهای ایران است که به دلیل ناتوانی جمهوری اسلامی، منابع آنها عملا در انحصار همسایگان قرار گرفته است.
از آنجایی که دلارهای نفتی حاصل از صادرات نفت، فارغ از یک کنترل دموکراتیک در دست رهبران بی کفایت رها شده و مورد سوء استفاده قرار می گیرد، ساختارهای اقتصادی کشورمان نیز دچار آشفتگی شده است. تردیدی نیست که این بحران اقتصادی، به بی عدالتی های اجتماعی دامن زده و کشور را بیش از پیش در کام یک اقتصاد تک محصولی فرو برده است.
با اقتصادی چنین نحیف، که زاییده سی و سه سال بی کفایتی، آشفتگی و کجروی است، تحریم ها و مجازات های اقتصادی بین المللی علیه ایران نیز به گونه ای بی سابقه شدت گرفته است. شرکت های بزرگ نفتی، میدان های نفت و گاز ایران را رها کرده اند. بانک های ایران و مهم تر از همه، بانک مرکزی، با تحریم های رو به گسترش بین المللی دست و پنجه نرم می کنند. کشورهای وارد کننده نفت ایران، در انتقال ما بهای ارزی نفت خریداری شده خود به ایران با موانع متعدد روبرو هستند...
در چنین فضای تاسف باری، «طلای سیاه»، این سرمایه و میراث ملی کشورمان، در ذهن شمار زیادی از ما ایرانیان، معادل «بلای سیاه» تشبیه شده است.
کّل متن را اینجا بخوانید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

به امید روزی نه چندان دور که در میهن ما از این همه ثروت که در زیر زمین آن نهفته است به درستی‌ بهره برداری شود . طلای سیاه متعلق به مردم ایران است ، آن هم به طور مساوی. 
ارتونیس ، ۲۹ اسفند ۱۳۹۰

Artunis, 19 March 2012


۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

شاید ما به سرعت از بچگیهامون دور شدیم


شاید ما به سرعت از بچگیهامون دور شدیم.کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی
داشتیم ، حالا که بزرگیم چه دلای کوچیکی.کاش دلامون به بزرگی بچگی
بود.کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم. کاش برای حرف
زدن فقط نگاه کافی بود.کاش قلبها در چهره بود..
حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمیفهمه، و ما به همین سکوت دل خوش
کردیم. امایه سکوت پربهتر از یک فریاد توخالیه. سکوتی روکه یک نفر بفهمه
بهتر از هزارفریادی که هیچکس نفهمه. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست،
ناگفته هایی که گفتنش یه درد و نگفتنش هزاران درد داره..
دنیارو ببین بچه بودیم بارون همیشه از آسمون میومد، حالا بارون از چشامون
میاد. بچه بودیم همه چشای خیسمونو میدیدن، بزرگ شدیم هیچکس نمیبینه.
بچه بودیم تو جمع گریه میکردیم، بزرگ شدیم توی خلوت.  بچه بودیم همه رو به
اندازه ده تا دوست داشتیم،بزرگ شدیم بعضیارو اصلا دوس نداریم،بعضیاروکم،
بعضیارو بی نهایت.....                
بچه که بودیم قضاوت نمیکردیم ،همه یکسان بودن.بزرگ که شدیم قضاوتهای
درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون  تغییر کنه.کاش هنوزم
همه رو به اندازه همون بچگی ده تادوست داشتیم.بچه که بودیم اگه باکسی
دعوا میکردیم یه ساعت بعد یادمون میرفت.بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون
سالها یادمون میمونه  و آشتی نمیکنیم . بچه که بودیم گاهی با یک تیکه نخ
سرگرم میشدیم،بزرگ که شدیم حتی صدتاکلاف نخ هم سرگرممون نمیکنه.
بچه که بودیم بزرگترین آرزمون  داشتن یک چیز کوچیک  بود ، بزرگ که شدیم
کوچکترین آرزمون داشتن بزرگترین چیزهاست...
بچه بودیم درد ودلارو به ناله ای میگفتیم همه میفهمیدن،بزرگ شدیم درد و دلو
به صد زبون میگیم و هیچکس نمیفهمه. بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای
بزرگترارو در میاوردیم ، بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی.
بچه که بودیم بچه بودیم،بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ،....
دیگه همون بچه هم نیستیم

Artunis, March 17th 2012.

ماهی قرمز در سفره هفت سین جایگاهی ندارد

تجارت ماهی قرمز مدت هاست که در دوره زمانی ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردین شکل میگیرد تجارتی که محصول آن هیچ ریشه ای در تاریخ باستانی عید نوروز ایرانی ندارد .
۸۰ سال پیش به همراه ورود چای به ایران ماهی قرمز نیز که سمبل عید چینی ست به سفره های هفت سین مراسم عید نوروز ما وارد شد غافل از اینکه در عید چینی ماهی قرمز را رها میکنند تا زندگی جریان یابد و ما ماهی قرمز را اسیر تنگ بلورین میکنیم تا همزمان با رشد سبزه های سفره هایمان و باروری زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم .
جالب است بدانید در هیچ کدام از مراسم سنتی مان در مورد نوروز ماهی قرمز جایگاهی ندارد در میان رسوم زرتشتی در سفره عید انار به نشانه باروری و عشق و یا سیب سرخ درون ظرف آب مقدس رها میشود تا عشق و باروری همچنان پاینده بماند. اگر ایرانی ها می دانستند که ماهی قرمز هیچ ریشه تاریخی در سفره هفت سین ندارد به جای پرداخت برای خرید و قتل ماهی های قرمز به بهانه عید، سیب قرمز یا انار را در آب رهامیکردند که ریشه در تاریخ این دیار دارد .
هر سال ایام عید ۵ میلیون قطعه ماهی میمیرند. ۵ میلیون قطعه ماهی قرمز به خاطر رنگ و لعاب سفره هفت سین، به خاطر هیچ و عجیب نیست اگر بدانیم در صورتیکه ایرانی ها از خرید ماهی قرمز منصرف شوند این تجارت سیاه روزی پایان خواهد یافت. عجیب نیست اگر باور کنیم سیب سرخ یا انار همان سرخی هفت سین ایرانی ست که ریشه در تاریخ چند هزار ساله سنت ما دارد .
عجیب نیست اگر تابلوی معروف هفت سین کمال الملک را در کاخ گلستان به تماشا بنشینیم و ببینیم که او نیز ماهی قرمز را میان سفره هفت سینش طراحی و نقاشی نکرده است 


ارتونیس ، ۲۷ اسفند ۱۳۹۰
Artunis March 17th 2012


بر گرفته از بلاگ ایران جاوید

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

مقايسه دموكراسى در كشورهاى پادشاهى سوئد و فنلاند با كشور جمهورى اسلامى ايران

مي دونين وقتي توي تلويزيون ما مي گن فلان مقام اروپايي يا آمريكايي متهم به فساد مالي شد یعنی چی!؟

چیزی که عیان است اینه که مواردی نظیر اختلاس 3000 میلیارد تومانی عمرا به گرد پای مواردی مشابه دو مورد زیر هم نمی رسه !!! این دولتهای خارجی ازعدالت ومساوات برای خودشون توهمی درست کردند و الکی به همه چی گیر میدن !!!

دلايل جالب برکناری دو مقام اروپایی
به گزارش عصر ایران، روزنامه اردنی الدستور نوشت: شهردار استکلهم پایتخت سوئد که همزمان ریاست یکی از احزاب این کشور را نیز برعهده دارد ناگهان بدون مقدمه و به صورت ناگهانی خود را در میان موجی از انتقادات و خشم کم نظیر مردمی دید و از
طرف مطبوعات و رسانه ها به فساد مالی متهم شد.
البته شهردار استکلهم در واکنش به این انتقادات قسم یاد کرده که در پمپ بنزین، متوجه جا گذاشتن کیف پول خود می شود و لذا مجبور شده از کوپن های دولتی برای پرداخت هزینه بنزین استفاده کند. وی اضافه کرد: در این شرایط چه باید می کردم ؟ آیا باید با پای پیاده به شهرداری می رفتم یا اینکه از سایر شهروندان پول قرض می گرفتم؟ من فقط کیف پولم را جا گذاشته بودم.این خبر را که مربوط به مدتی پیش است بخوانید: شهردار استکلهم به دلیل پرداخت هزینه بنزین خودروی شخصی اش از بیت المال، مجبور به کناره گیری شد.
وی در نهایت مجبور به کناره گیری از سمت شهردار استکلهم شد.
تمام این اتهام شهردار استکلهم این بود که خانم شهردار با استفاده از کوپن های دولتی (ژتون)، برای خودروی شخصی خود بنزین زده است.
منتقدان و مطبوعات در سوئد گفته اند: اگر شهردار از اموال عمومی استفاده شخصی کند پس دیگر کارمندان شهرداری با اموال عمومی به دست آمده از مالیات های عمومی، چه می کنند و این مبالغ را چگونه هزینه می کنند؟

البته مطبوعات و منتقدان این توجیه های خانم شهردار را نپذیرفته و گفتند: این توجیه ها برای شهردار استکلهم مناسب نیستند و وی می توانست به جای خیانت در امانت، خودروی خود را ترک و از وسایل حمل و نقل عمومی برای رسیدن به مقصد استفاده کند.
شهردار استکلهم علاوه بر کناره گیری از سمت خود، از جایگاه حزبی اش نیز به عنوان رئیس حزب، کنار گذاشته شد تا به کلی از صحنه سیاسی سوئد حذف شود.

یک رویداد مشابه در فنلاند
این درحالی است که پیش از این وزیر بهداشت فنلاند نیز به دلیل کشف فساد مالی اش مجبور به استعفا شد.
این وزیر فنلاندی به هزینه دولت، سه مرتبه با همسر خود تماس تلفنی بین المللی برقرار کرده بود.
این حادثه باعث خشم و عصبانیت افکار عمومی و مطبوعات فنلاند شد چرا که این فرد با سوءاستفاده از جایگاه خود به عنوان وزیر کابینه با هزینه پرداختی توسط مالیات دهندگان فنلاندی سه مکالمه بین المللی شخصی انجام داده بود.
این وزیر فنلاندی نه تنها استعفا کرد بلکه پرونده ای برای وی در دادگاه تشکیل و مجبور شد هزینه این سه تماس تلفنی بین المللی را بپردازد.

فرم نظام مهم نيست، محطواى ان مهم است.

ارتونيس، ٢٤ اسفند ١٣٩٠
Artunis, March 14.2012

منبع:
http://sat.se.tc/showthread.php?t=579089

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

جمشید چالنگی : به زودی حقایق را خواهم گفت




 جمشید چالنگی برکنار شد.

در فیسبوک خود این خبر را منتشر کرد و نیز افزود که به زودی همه چیز را افشا خواهد کرد.

------------------------------
ما حق داریم حقایق پشت پرده صدای آمریکا را بدانیم. به زودی نوبت بی‌بی‌سی هم خواهد شد.

کپی از متن منتشر شده در فیسبوک آقای چالنگی:
 دوستان عزیز سرانجام پس از 5 ماه از تعلیق ، حکم برکناری من از صدای آمریکا صادر شد.در این مدت شما عزیزان ازطریق ایمیل ، فیسبوک ،تلفن و دیدارهای مستقیم ،از من پرسیده اید، کارگزاران جمهوری اسلامی به ویژه در واشنگتن چه نقشی در تعلیق ( و اکنون برکناری) من از صدای آمریکا داشته اند؟
از من پرسیده اید آیا می توانم نام این افراد را فا ش کنم...
؟
پرسیده ایدنقش وِیژه «هومن مجد» مترجم رسمی و مشاور محمود احمد ی نژاد در این ماجرا چه بوده است؟
با اشاره به گزارش های منتشر شده در رسانه های آمریکائی ،پرسیده ایدآیا این درست است که عوامل جمهوری اسلامی در بخش فارسی صدای آمریکا نفوذ کرده آند؟
از من خواسته اید چنانچه نام آنانرا می دانم به آگاهی همگان برسانم.
با اشاره به گزارش های منتشر شده ،از من پرسیده اید خانم ستاره درخشش چه نقشی در تعلیق و اکنون برکناری من از صدای آمریکا داشته است؟
پرسیده ایدآیا این اقدام صدای آمریکا با انگیزه های سیاسی انجام شده است؟
خواسته اید بدانید آیا من به مراجع قانونی در آمریکا شکایت خواهم برد و افکار عمومی آمریکا را از آنچه که به گفته شما ،برخلاف مصالح آمریکا و مردم این کشور در بخش فارسی صدای آمریکا و شیوه عمل و مدیریت آن می گذرد ،آگاه خواهم ساخت.
پرسش های دیگر.مطمئن باشید در آینده ای نزدیک در چارچوب قانون ،با انتشار بیانیه ای و نیز راههای ارتباطی دیگر پاسخ های روشن برای پرسش های شما عزیزان را منتشر خواهم ساخت.
با سپاس بیکران از محبت های شما عزیزان و با امید به فردائی بهتر با بر آمدن آفتاب از فراز البرز،سهند و سبلان، دماوند،شیرکوه ، آسماری و تابش آن بر فلات ایرانزمین/ دلهایتان شاد / تندرستی تان پایدار باد.


پست دوم آقای چالنگی در فیس بوک خود در این رابطه:
دوستان عزیزم، از جمله پرسش های مهم شماعزیزان که در متن قبل نیامده است اینستکه نقش رامین عسگرد در برکناری من از صدای آمریکابوده است؟
پرسیده اید من مدیریت یکساله ی رامین عسگرد را در بخش فارسی صدای آمریکا را چگونه ارزیابی می کنم؟
در مورد وی از جمله پرسید ه اید که آیاآقای احمد علی مسعود انصاری که به داشتن ارتباط با وزارت اطلاعات حکومت فقیه شهرت دارد،در طول مدیریت رامین عسگرد با ...
او در ارتباط بوده و بر او نفوذ داشته است؟
همانگونه که پیشتر نوشته ام، در آینده ای نزدیک در چارچوب قانون، پاسخ هائی روشن برای پرسش های شما عزیزان منتشر خواهم ساخت.

ارتونیس ، ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
Artunis, March 12, 2012

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

انقلاب؟ بدون خشونت ؟ - این مرد راه آن را میداند

Gene Sharp, world's leading expert on non-violent revolution



در تمام جهان مردم با ظالمان کشور هاشان در حال دست و پنجه نرم کردن هستند. نوشته ها ی یک مرد به میلیونها نفر کمک کرده تا برعلیه دیکتاتورها قیام کنند و به آزادی برسند.

نام او " جین شارپ" میباشد . او کسی است که روش انقلابهای بدون خشونت را میداند و در کتابهای خود از آن مینویسد.
دانلود کتاب از دیکتاتوری به دموکراسی اثر جین شارپ


این جمله را زیاد خواندم ، "با حکومت هیتلری نمیتوان گاندی وار مبارزه کرد" و از همانجا متوجه شدم دوستان زیادی هستند که آشنایی کافی از انقلابهای بدون خشونت ندارند و مخالفت آنها صرفاً به دلیل بد خوانی هایی است که در این رابطه در باور خود با خود حمل میکنند . در یکی از مطالب قبلی در مورد نافرمانیهای مدنی نوشته بودم . اکثرا، این نوع مبارزات را با تسلیم ، مذاکره جویی و مصالحات اشتباه میگیرند. و یا گمان میکنند که مبارزات بدون خشونت باید فقط قانونی باشند . نمونه بارز ازاین نوع مبارزات غیر قانونی، راهپیمایی های خود جوش و یا نافرمانی های مدنی را میتوان نام برد .

آقای رضا پهلوی که بیش از ۳۰ سال است روش مبارزات بدون خشونت را به ما ایرانیان توصیه می‌کند چندی پیش در وبلاگ خود کتابی از جین شارپ را معرفی کردند (برای دانلود کتاب به لینک بالا مراجعه شود ) و به سایت بالاترین ارسال کردند ، آنجا من با جین شارپ و نوشته هایش آشنا شدم . و تصمیم گرفتم بیشتر در این باره تحقیق کنم . بی شک بین ما بسیاری هستند که مانند من تا به امروز با این نویسنده و یا روش او آشنایی لازم را نداشتند . سعی میکنم در آینده نزدیک هر هفته مطلبی در این رابطه بنویسم .
روش جین شارپ و انقلابهای بدون خشونت :
نمونه های بارز موفقیت آمیز این نوع انقلابهای رنگی یا مخملی را میتوان در جوامع کمونیستی در اروپا ی شرقی ، مرکزی و آسیای مرکزی نام برد که در ۱۹۸۸ در برمه ، ۱۹۸۹ در چکسلواکی در سال ۲۰۰۰ در صربستان در سال ۲۰۰۳ در گرجستان در ۲۰۰۴ در اوکراین و در ۲۰۰۵ در قرقیزستان به صورت زنجیره ای به وقوع پیوست

یکی از افرادی که روش جین شارپ را با خود برای تعلیم به نقاط مختلف جهان میبرد ، کلنل رابرت هلوی نام دارد.
کلنل رابرت هلوی یک کلنل بازنشسته اسرتش آمریکا و رئیس نهاد آلبرت اینشتین از پیروان تئوری‌های جین شارپ میباشد . هلوی فردیست که تئوری انقلاب بدون خشونت را در زمین‌های مبارزاتی پیاده کرد . وی در سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ در رانگون پایتخت برمه به عنوان آتشه در سفارت آمریکا مستقر بود . هلوی می‌گوید : من از جین شارپ الهام بزرگی‌ گرفتم و تصمیم گرفتم استراتژی مبارزه بدون خشونت را در برمه به اجرا بگذارم. وی شاهد بود که چگونه ۳۰۰۰ دانشجوی غیر مسلح در رانگون قتل‌ عام شدند ، دریافت که راه بهتری هم هست که هزینه جانی نداشته باشد . وقتی‌ ملتی به جای ریختن در خیابانها با اعتصاب  سراسری در خانه‌های خود بمانند . 
روشی‌ که هلوی با خود به برمه برد توسط انگ سان سو کی‌ هنوز دنبال میشود .
حال چرا برمه پس از خیزش و موفقیت اولیه با شکست مواجه شد آن بحث دیگریست.

آسیب شناسی‌ و برسی‌ خیزش‌های متفاوت میتواند ما را آگاه تر سازد: 
برای مقایسه صربستان و برمه (میانمار) را در نظر میگیریم هر دو موفق شدند نظامهای خود کامه خود را مهار کنند ولی یکی‌ موفق و دیگری با شکست روبرو شد .
یک نکته بسیار حساس در برمه اتفاق افتاد که شرایط آن بسیار با ایران امروز ما مشابه است . و اگر ما این خطر را نادیده بگیریم ، درهمان دام خواهیم افتاد .
نکته مهمی که در پی تحقیقاتم به آن برخورد کردم ، شباهت عجیب و غریبی بین ایران امروز ما و برمه در سال ۱۹۸۸ بود که باید حتما به آن اشاره کنم . در مجله صلح ماتا سپنسر با کلنل هلوی مصاحبهای در سال ۲۰۰۸ داشت که در این مصاحبه کلنل هلوی از قیام برمه میگوید که چگونه مردم توانستند رژیم دیکتاتوری نظامی برمه را اول سرنگون کنند  ولی بعد با شکست مواجه شدند .

:دلیل شکست آنها فقط یک چیز بود
دلیل شکست آنها روش مبارزه و یا انقلاب بدون خشونت آنها نبود ، بلکه دامی بود که پس از پیروزی به آن افتادند . امیدوارم روی این مطلب کمی تامل کنید .ترجمه آن را زیر متن خواهم گذاشت .

Interview: Matta Spencer / Colonel Robert Helvey - Peace Magazine
SPENCER: You were there before the uprising of 1988?
شما قبل از قیام ۱۹۸۸ آنجا بودید ؟

HELVEY: Yes, and I could sense that Burmese society was like a pressure cooker. As I mentioned, the economy was failing. There was systemic corruption. The education system was faltering and the poor were getting poorer. I was not surprised by the movement of 1988. It started over economics. The demonetization policy*, implemented in September 1987, ruined the college students. Their families had given them enough money to go to school and all of a sudden they had no money. The business community was trying to survive in a black market economy. So in 1988 there was an uprising and the military regime cracked down.
The uprising failed because, since Day One, the Burmese have lacked unity. The governments have been able to keep the people divided, particularly along ethnic and religious lines. People were never able to come together to oppose the regime effectively.

بله، و من به وضوح میدیدم که جامعه برمه مانند یک دیگ زودپز در حال به جوش آمدن بود. همانطور که قبلان اشاره کردم، اقتصاد رو به فروپاشی بود. فساد سیستماتیک همه جا حکمفرما بود. سیستم آموزش و پرورش در حل نابودی و فقیر فقیرتر میشد. من از قیام ۱۹۸۸ متعجب نشدم. از اقتصاد شروع شد. *سیاست تغییر واحد پول ( به دلیل افت ارزش یا صفر آن را برمیدارند یا کل واحد پول را تغییر میدهند) که در سال ۱۹۸۷ به اجرا گذشته شد، کمر دانشجویان را شکست. خانوادههای آنها به آنها به مقدار کافی پول برای تحصیل داده بودند که یک دفعه تبدیل به هیچ شد. تجار سعی میکردند سر خود را در بازار سیاه به روی آب نگاه دارند. و این چنین بود که قیامی رخ داد و نظام سرنگون شد.
این قیام با شکست مواجه شد، از همان روز اول. دلیل آن , فقدان اتحاد بین مردم برمه بود.
نظام موفق شده بود بین مردم شکاف و تفرقه به وجود بیاورد، بخصوص بین اقوام مختلف و گروه های مذهبی مختلف.
مردم یاد نگرفته بودند با هم یکی شوند تا با نظام به شیوه موثری مقابله کنند.

خواندن این مطلب به راستی‌ تن من را لرزاند. شرایط و مشکلات را با ایران خودمان مشابه نمیبینید ؟

جمهوری اسلامی میلارد‌ها دلار در طی‌ این ۳۳ سال خرج کرده تا اتحاد بین اپوزیسیون را غیر ممکن کند. همواره سعی‌ کرده بین اقوام ایرانی اختلافات بیندازد و ترس تجزیه طلبی را بین میهن پرستان رایج کند و اقوام را از هم دور نگاه دارد تا اتّحادی صورت نگیرد. یک نظام غیر ایرانی با این روش "تفرقه بینداز و حکومت کن"  توانسته است ۳۳ سال ملتی را به گروگان و ثروت میهن آنان را به تاراج ببرد.
بهتر است دست آنها را بخوانیم تا دیگر اجازه ندهیم جلوی اتحاد ما را بگیرند,  بهتر است از قیامها و سرنوشتهای سایر کشورها درس بگیریم ، آگاه باشیم و با یک اتحاد ملی‌ برای نجات ایران و ایرانی و برای سرنگونی این رژیم جنایت کار ، دست به کار شویم .

مصاحبه کامل را اینجا  بخوانید

ارتونیس ، ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
Artunis Feb. 7.2012







۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

بهار باز به ایران برمیگردد

ترجمه مصاحبه نشریه تلگراف با شاهزاده رضا پهلوی , ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ ، ۲ مارس ۲۰۱۲
by Artunis

شاهزاده در تبعید قصد دارد بهار عربی‌ را به ایران بیاورد


شاهزاده ایرانی‌ در تبعید یک کمپین به سبک بهارعربی‌ برای گردهمایی سیاسیون در تبعید راه اندازی کرده است که خواستار برگزاری انتخابات آزاد و تعیین قانون اساسی‌ جدید می باشند  

.رضا پهلوی ، می‌خواهد با متحد کردن منتقدین نظام در یک پلاتفرم مشترک به اپوزیسیون رژیم زندگی‌ دوباره بخشد

فراخوانها به مناسبت تحریم به صورت گسترده در داخل در حال گردش است و فعالین امید دارند با این فشارها رکورد بیسابقه‌ای در پائین‌ترین شرکت انتخاباتی را بدست آورند

یک سری هشدارها از جانب تند رو‌ها نیز از این خبر میدهند که رئیس جمهور محمود احمدی نژاد قصد داشته با کمک وزارت امور داخله در نتایج صندوق‌های آرا دست ببرد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شاهزاده : من معتقدم در بین ما نیروهای مختلفی‌ وجود دارند که باتفاق بر این باور هستند که سیستم‌ را از بین ببرند . این رژیمی که حاضر است دست به هر کاری بزند تا برای خود مشروعیت کسب کند .

با این تحریم می‌توان نشان داد که این رژیم خود را تنها با تکیه کردن بر ترور محض نگاه می‌دارد. آخرین باری که در ایران انتخابات برگزار شد، این رژیم حتی حاضر به تحمل کاندید‌های برگزیده خود را هم نداشت . هیچ اعتمادی دیگر به این سیستم نمانده .

این انتخابات نیز ، وی اشاره می‌کند، اولین انتخاباتیست که از زمان پیدایش جنبش بهار عربی‌ که باعث تغییرات در خاور میانه شد ، شکل می‌گیرد

شاهزاده که در سنّ ۱۷ سالگی ایران را به سوی آمریکا ترک کرد از زمان سرنگون شدن  پدرش در سال ۱۹۷۹ تا کنون در تبعید به سر میبرد . یک عمر را در اپوزیسیون جمهوری اسلامی سر کردن او را آماده پذیرفتن هر نوع فرم حکومتی که بتواند جایگزین مناسبی به نظام کنونی باشد, می‌کند . حال چه نظام پادشاهی مشروطه ، نظام به سبک دموکراسی وست مینستر (انگلیس) و  یا ریاست جمهوری به سبک فرانسه باشد

شاهزاده به شدت مخالف هر گونه حمله نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران می‌باشد. به عنوان آلترناتیو او  تحریمهای جدی‌تر همراه با حمایت آشکار از اپوزیسیون این نظام را پیشنهاد می‌کند . وی می‌گوید " من فکر نمیکنم هیچ عقل سالمی بر این گمان باشد که میتواند رژیم را از ادامه فعالیتش در ساخت سلاح اتمی‌ متوقف کند"

تنها اتفاقی‌ که میتواند رخ دهد این است که این کار را به تأخیر بیندازند و از طرفی این بهانه را به دست رژیم میدهند که مقابل به مثل کند. و این سمی می‌باشد که هزینه آن برای مردم ایران بسیار بالا خواهد بود . به جای اینکه با عدم داشتن هرگونه برنامه در سر، نظام را به نقطه انفجار کنترل نشده برسانید ، باید بدانید که آلترناتیو بهتری نیز هست.

ما یک کنگره ملی‌ معرفی‌ خواهیم کرد که به وضوح طرح‌های خود را برای تغییر این رژیم پیشنهاد خواهد کرد.  شما میتوانید یا از این حمایت کنید یا راه‌های دیگری را انتخاب کنید مثل حمله نظامی بدون داشتن هرگونه ایده روشن و‌ مشخص از پیامد آن

منبع :


ارتونیس ، ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
Artunis , March 2nd 2012