۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

برگردان پارسی سخنرانی بی سابقه شاهزاده رضا پهلوی؛ سندروم اکثریت خاموش

این سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی در تاریخ ۱۳ فوریه ۲۰۱۳ در واشنگتون با حضور دانش آموزان یکی از دبیرستان های برجسته آمریکایی از نیو یورک می باشد. شاهزاده در این سخنرانی اشاره به نکات بسیار کلیدی و ارزشمندی میکنند.
سخنانی بسیار شفاف و گویا که نه تنها شرایط کنونی را بسیار زیبا بیان میکنند بلکه راه کار عملی نیز ارائه داده میشود.
کل این سخنرانی را با همرزم گرامیم بهداد مرشدی، به دو قسمت تقسیم کردیم و به برگردان ان به پارسی پرداختیم تا در اختیار همه هم میهنانمان قرار گیرد.

کلیپ این سخنرانی که در پایان مطلب مشاهده میفرمایید با زیرنویس همین ترجمه و به تلاش خشایار ایرانی تنظیم شده است
پخش این مطلب تنها با ذکر منبع مجاز میباشد.

پاینده ایران
سوگل آیرم
شنبه ۶ آپریل ۲۰۱۳



سخنرانی بی سابقه شاهزادهرضا پهلوی؛ سندروم اکثریت خاموش
برگردان پارسی بهداد مرشدی،سوگل ایرم
وقتی که "جوانا" چندی پیش با من در ارتباط با این ایده تماس گرفت، پاسخ دادم که خوشحال خواهم شد تا زمانی را با دانش آموزان صرف کنم زیرا در نهایت هر نسلی که به میدان می آید، آینده ای را پیش رو خواهد داشت و به نوعی رهبران آینده خواهد بود. 

بدین لحاظ مهم است که درک بهتری از اینکه چگونه به اینجا رسیده ایم و به کجا می رویم و یا می توانیم برویم و در رابطه با فرهنگ وملیتی که نمایندگی میکنیم را داشته باشیم. زیرا در حقیقت این جامعه ای است جهانی و تصورمی کنم هر چقدر زمان پیش تر رود،  مرزهای بیشتری محو میشود و مشکلات اشتراکی تر و ماورای تفسیرهای منطقه ای و بومی خواهند شد و لزوم همبستگی جهانی را بیشتر میطلبد.
رخدادی که امروز در چین اتفاقمی افتد بر مردم کانادا تاثیر خواهد داشت و بلعکس.

در هر صورت، با این ذهنیت و قبل از اینکه آغاز کنم، گر چه میدانم که برای شما و من شاید تبادل نظر از نوع پرسش و پاسخ آسان تر باشد، اما حداقل میتوانم با ایران شروع کنم.

اجازه دهید یک مرور مختصری بر رویدادهای یکصد ساله گذشته داشته باشیم. 

در آغاز قرن بیستم یک تحول عمده در ایران شکل گرفت. ما از آن به عنوان انقلاب مشروطه یاد میکنیم. مقصود از آناین است که مردم در نهایت یک سیستم پارلمانی میخواستند تا اختیارات مطلقه پادشاه، به یک نقش مشروط محدود و بیشتر به پیدایش دموکراسی پارلمانی منجر شود و این در دهه نخست قرن بیستم در سال ١٩٠٦ رخ داد که در آن تقاضا برای چنین اصلاحاتی بود و درحقیقت یک مجلس موسسان شکل گرفت که پیشنویس قانون اساسی را انجام داد که قدرت پادشاه را تا حد زیادی محدود میکرد و اجازه داد که سیستم پارلمانی شکل گیرد.

انقلاب مشروطه به صورت اتفاقی رخ نداد، بخاطر عصری رخ داد که ایران را از یک کشور عقب مانده، پیشرفت نکرده و سنتی به عصر مدرنیته و تفکر نوین رهنمون ساخت زیرا این فرایند بود که مبنا و میل جامعه ما برای تکامل بود و ذاتا مدرنیته و سکولاریزم به عنوان مفاهیمی که برایمان امروزه یقینا غریب نیست در آنزمان نوظهور بودند و یک فرد واقعا هنوز نیازمند فراگرفتن بود و این یک ضرورت بود.

به وضوح وقتی درباره حقوق بشر، مدرنیته و برابری همانند برابری جنسیتی و مواردی از این دست صحبت میشود، معمولا گروه هایی در درون جامعه هستند که تمایل به مقاومت نشان دادن علیه این موارد را خواهند داشت و در حقیقت در این مورد این دستگاه مذهبی بود و از همان آغاز که ایران به عصر تغییرات، قوانین جدید، حق رای زنان، برابری و غیره وارد میشد، درجه بالایی از مقاومت توسط عوامل درون دستگاه مذهبی نشان داده میشد.

در اوائل دهه٦٠ میلادی که پدرم برنامه ای را بنیان نهاد که از آن به عنوان انقلاب سفید یاد میشود که واقعا مفهوم عملی آن آوردن عناصر مختلف جامعه با اصلاحات عمده، ، به میدان بود. با آوردن اصلاحات عمده  که شامل اصلاحات ارضی که نیاز دیگری برای گذر به دروه پسا فئودالیسم برای رسیدن به یک شرایط دیگر بود.
روحانیون مجددا مقاومت بالایی از خود نشان دادند ولی با این وجود کشور به جلو حرکت کرد. در اوائل دهه ٦٠، خمینی که در آن زمان یک روحانی جوان بود مشکلات زیادی را به وجود آورد و درگیری زیادی حاصل شد که افرادی به واسطه اقداماتی که انجام شد جان خود را از دست دادند. خلاصه بگویم، او از ایران تبعید شد و از ۱۹۶۳ تا حدود ۱۹۷۸ در نجف، عراق به سر برد.
این یک سال قبل از انقلاب ایران در ۱۹۷۹ است که اخیرا (نباید بگویم جشن گرفته شد)، در تاریخ ۱۱ فوریه ۳۴ سال است که این رژیم در ایران در قدرت بوده است.
و هنگامی که تقابل بین مدرنیته و سیر قهقرایی که تا حدودی طرز فکر برخی از عناصر مذهبی در ایران بود که همواره در اختلاف با یکدیگر بودند پیش آمد، آنچه که تغییر اصلی ایجاد کرد دیگر مشکل مذهب نبود بلکه ایدئولوژی سیاسی مذهب بود، به شیوه ای که مذهب به یک ایدئولوژی برای حکومت در مقابل مذهب به عنوان یک ایمان/اعتقاد بدل شد. از این روی تمام نظریه پشت انقلاب ایران حاصل دیدگاه آنانی بود که اعتقاد داشتند بر دنیا میبایستی طبق قرائت آنها از اسلام، حکومت شود و می بایستی یک فقیه یا همانگونه که بدان"ولایت فقیه" خطاب میکنند وجود داشته باشد که یک شخصیت مذهبی و تنها مفسر اراده خداوند است و هر آنچه که او بگوید قانون است و بس. و اینکه اینایدئولوژی را به سراسر دنیا صادر کنند.

چرا این موضوع را مطرح کردم، به این دلیل که کلا آنچه که امروز با آن بعنوان رادیکالیزم و رادیکالیزم مذهبی مواجه هستیم ارتباطی با اصل دین ندارند. اگر به نزدیک به یک میلیارد مسلمان در جهان امروز نگاه کنید شاید ۱۰ درصد آنها متمایل به تفکر به همان شیوه رادیکال هستند. خواه سلفی، وهابی و یا حامیان حکومت مذهبی باشند، بیانگر نظر اکثریت مسلمانان دنیا نیستند اما به یک مشکل تبدیل شده است.

دراینجا توجه شما را به این نکته جلب میکنم که چرا تا به امروز همه سیاست ها که از جهان آزاد نشئت گرفته در برابر این معضل خاص کارگرنبوده است.

این بخاطر این است که به نظرم یک ایراد اساسی در انتظار شما از عقلانیت از جانب طرف مقابل وجود دارد.
بگذارید اینگونه بیان کنم، حتی در اوج جنگ سرد هنگامی که ایدئولوژی تمامیت خواه شوروی را در تقابل با دیدگاه های غربی همچون آزادی و دموکراسی داشتیم، میتوانستید استدلال کنید حتی درآن جهان دو قطبی، به گونه ای همزیستی منطقی همچنان ممکن بود که طبق آن حتی میتوانستید به نوعی از پیمان ها وارد شوید همچون پیمان "مد" وپیمان "سالت" تا زمانی که سرانجام آن نظام سقوط کرد.
توضیح مترجم:
 پیمان گفتگوی محدود سازی جنگ افزارهای راهبردی :SALT Treaty

مطمئن متقابل (تسلیحات هسته ای) نابود سازی :MAD

اما میتوانستید بگویید که خروشچف همچنان می توانست در یک سیاره مشترک با جان اف. کندی زندگی کند در صورتی که برای آقای خامنه ای که رهبر فعلی است، هدفش این است که امریکا یا اصلا هر کشوردیگری زمانی جمهوری اسلامی شود، این بصیرت و مقصود آنها در این جهان است. آنها به ایران یا ایرانیان اهمیتی نمیدهند یا حتی هویت مان، انها واقعا فقط از منظر ایدئولوژی به این قضیه می اندیشند.

بنابراین این تصور که شما بتوانید برای داشتن همزیستی به شیوه عقلانی به توافق برسید ما بین هر آنچه که جهان غرب در ارزش هایش بدان پایبند است با رژیمی که این ارزش ها برایش همچون سیانور و سم است (در غیر اینصورت خودشان آن را اجرا کرده بودند)، دست یافتنی نمیباشد. و دلیل اینکه من معتقدم سیاست های جهان غرب برای مقابله با این معضل از آغاز ایراد داشته، همین است، یعنی انتظار شما برای سازش و همزیستی. در صورتی که اگر آنها در صادرکردن ایدئولوژی خود با شکست مواجه شوند، در توجیه تمام دلیل موجودیت خویش ناکام میمانند. حال اگر آنها وسیله بیشتر برای تحمیل اراده خود داشته باشند همچون سلاح های کشتار جمعی، این کار را برایشان آسان تر می نماید تا برتری خود را به صورت منطقه ای و یا فراسوی آن تحمیل کنند.

در تمام این موارد، مشکل پیدا کردن راهی برای سازش با ایدئولوژی است و تصور کردن اینکه ملتی که مخصوصا این حکومت در آن خود را تحکیم کرده و کشور را به گروگان گرفته و از تمامی منابعش برای هدف خود استفاده میکند، می بایستی یک جدایی بین مردم آن ملت و آنچه که درباره ایران است و این رژیم بوجود آید. و این رژیم ایران را به عنوان سکوی پرتاب خویش انتخاب کرد. می توانستند این کار را در کشور دیگری انجام دهند، برای خمینی اهمیتی نداشت که در تهران باشد، می توانست در تونس یا قاهره باشد. 
چرا ایران را انتخاب کرد؟ الف: زیرا او می توانست به آن زبان صحبت کند ب: ایران کشور ثروتمندی بود و ارتش قدرتمندی داشت و از تمامی امکانات لازم برخوردار بود و یک پلاتفرم تمام عیار برای راه انداختن این جنبش بود.
می بایستی یک جدایی بین مردم آن ملت و آنچه که درباره ایران است و این رژیم بوجود آید............. خلاصه بگویم، ما اکنون در سال ٢٠١٣ هستیم. شما اخبار را دنبال میکنید، چشم اندازدرگیری بالقوه، گفتمان رهبران جهان و اخطار دادن به ایران و حکومت که اگر عقب نشینی نکنند با واکنش های تندی میتوانند مواجه شوند، تهدید اینکه به ایران اجازه دستیابی به قابلیت های هسته ای را نخواهند داد، حال من همچنان باید منتظر بمانم تا از طرحی بشنوم که بگوید چگونه قصد دارد این کار را به سرانجام برساند؟
یقینا این کار به صورت داوطلبانه توسط این رژیم انجام نخواهد شد و شما نیز یقینا به تنهایی نمیتوانید اینکار را انجام دهید.

آن عنصر گمشده در تمام این موارد چیست؟ از این روی مایل هستم با برخی اندیشه های خودم درباره اینکه راهکار کجاست و اینکه در کجا میبایستی یک تغییر 
مسیر کامل باشد تا این بحران کاملا رفع شود.

نتیجه گیری کنم
.
اولین و مهمترین اصل این است که درک این را میبایست داشته باشیم، تا زمانی که این رژیم در ایران پا بر جاست، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. چه برای منطقه چه برای جهان. به منظور این که تمام مشکلات و تهدیداتی که این رژیم ایجاد میکند، چه برای مردم ایران چه برای کل جهان، به همین دلیل است که صحبت از تغییر رژیم میکنیم. شاید ۱۰ سال پیش "تغییررژیم" گزینه خوبی محسوب نمیشد، فقط به دلیل اینکه روش صحیحی برای رسیدن به این هدف اتخاذ نشده بود، ان را از صحنه گزینه ها خارج نمی سازد.
من فکر میکنم آنچه که درافغانستان و عراق اتفاق افتاد، این بود که بر نقطه ثقل مشکل تمرکز نشده بود. که در آخر بیش از هر چیز خدمت به جمهوری اسلامی کرد تا در اصل جهان غرب و امریکا.

به این معنی که در اصل به جایی رسید که منجر شد به از بین بردن دشمنان ساختگی که برای تهران موجب نگرانی شده بودند. 
یکی طالبان در کابل و دیگری صدام حسین در بغداد.
به لطف امریکا از شر این خطرات بالقوه خلاص شدند و حال قدرت بیشتری و قابلیت نفوذ در هر دو کشور، فراتر ازان چیزی که جهان میتوانست داشته باشد، را دارا شدند.

و همچنان تکیه بر همان مساله قدیمی میزنند که من اسم ان را سندروم ویتنام میگذارم، که میشمارند چند تا کفن داشتند، چند تا قربانی، چقدر هزینه برداشته و جنگی که به درازا می انجامد که در آخر مشکل را هم حل نخواهد کرد.

وآنها صبر میکنند، صبرمیکنند تا شما بروید و بعد دست باز دارند تا آنجا خود را برای همیشه مستقر سازند.

و این خبر بدی است برای همه ما! چرا؟ زیرا گسترش سلاح هسته ای اجتناب ناپذیر می شود، تبدیل می شود به حقیقتی جدید برای دنیا ی ما . خدا به داد ما برسد اگر به آنجا برسیم.
ایران به ان دست پیدا کند، حدس بزنید چه می شود؟ سعودی ها هم این کاررا می کنند، کویتی ها و مصریها نیز همچنین، دیگران در منطقه نیز این کار را خواهند کرد. و تصور اینکه این همه کشور های غیر دموکراتیک در ان منطقه به طور پتانسیل سلاح هسته ای داشته باشند که به طرف هم نیزهدف گرفته باشند،
این ان آینده ای نیست که من آرزوی ان را برای نسل شما داشته باشم که نگرانش باشید.

راهی هست که بتوان تمام اینها را تغییر داد. نه فقط ان بلکه رادیکالیزم، تروریزم یک سری بزرگ از مشکلات هست که به طریقی به این سیستم وصل میباشد.

ولی چگونه میتوان تغییرش داد؟
همانطور که گفتم، دیپلماسی با شکست مواجه شده فقط به این دلیل ساده که انتظارات شما برای به دست آوردن رفتار منطقی از ان طرف، اشتباهی بود که با ان شروع شد. این اتلاف وقت بود. 

جنگ نمیتواند پاسخ باشد. این یک طرح باخت، باخت است. در اصل میتواند به نظر من کمکی باشد به طول عمر این سیستم. این بی شک چشم انداز یک راه حل سریع برای روی کار آوردن یک آلترناتیو دموکراتیک در کشور را نابود میکند، این به تمام منطقه سرایت خواهد کرد و هیچ گارانتی هم نیست که درنتیجه یک حمله نظامی این رژیم سقوط کند. 

هم چنین سیاست تحریم ها که موجب فشار برای تغییر رفتار شود، یک راه حل نیست.
تنها زمانی شما میتوانید یک راه حل از این روش پیش رو داشته باشید که عنصر فشار داخلی را نیز به ان بی افزایید.


من به روشی معتقدم که بر پایه نا فرمانی مدنی و غیر خشونت آمیز باشد.


من در این رابطه بسیار دنبال کردم و مطالعات زیادی داشتم ، کاری که گاندی در هند کرد، کاری که ماندلا در آفریقای جنوبی کرد و همچنین بسیاری از جنبشها در این دو دهه اخیر به همین روش بوده.

اروپا شرقی مثال بارزیست که با پشتیبانی و حمایت صحیح از جانب جامعه بین المللی کمک کرد تا مردم از داخل بتوانند خود را سازماندهی کنند و امکانات بیشتر بدست آورند تا بتواند بر سیستم غلبه کنند. نه بهمنظور اینکه اسلحه به دست بگیرند و جنگ خیابانی راه بیاندازند.
خیر! بلکه با ایست  کار، با اعتصاب های سراسری، چیزی که بتواند سیستم را فلج کنند و وادار به سقوطش کنند.
قطعا این راه حل کم هزینه تر و مشروع تری است تا حمله به ان کشور و بمب باران مردم ان کشور و ایجاد خونریزی و صدمه بدون حل ان مشکل.

حال این امکان پذیر است تا زمان در اختیار داریم،
 من کنترلی بر ساعتی که در حال تیک و تاک است ندارم. کنترل این هم در دست من نیست که اسراییل کجا و یا چه زمانی خواهد گفت: بقای ما در خطر است و ما مجبور به یک نوع واکنش هستیم. ان زمان دیگر خدا به داد همه ما برسد. زیرا دنیا آبستن حوادثی خواهد شد که فقط خدا میداند چه پیامد هایی با خود به همراه خواهد داشت.


پیشنهاد مشخص من، که همواره در مورد ان با بسیاری از سران کشور های مختلف، دولت ها و در پارلمان های مختلف صحبت کرده ام این میباشد که گفتم: 
ببینید، اگر شما تصمیم گیرنده هستید، به دنبال یک سیاست خاص باشید و این بار سیاست تغییر رژیم را پیش بگیرید، ان هم نه به این منظور که شما ان را انجام بدهید بلکه به ایرانیان کمک کنید خود این کار را انجام دهند، با کمک رسانی مستقیم به نیروهای دموکراتیک که در داخل ایران هستند. که بتوانند با ترکیبی از فشارهای اقتصادی شما از بیرون وسازماندهی خودشان از داخل از طریق نافرمانی های مدنی، تعادل را به هم بریزند. و این سقوط رژیم یک انفجار کنترل شده از داخل خواهد بود بدون این که موجب هرج و مرج شود که ندانیم با چه چیز روبروخواهیم شد. 
اینجا نیرو های جامعه مدنی را خواهید داشت که خود جزیی از این روند و راه حل خواهند بود که در حال تقویت آنها میباشید در نتیجه یک خلاء پیش نخواهد آمد. مثل این نخواهد شد که مثلا کسی مانند مبارک را برداریم و ندانیم حال چه کسی این خلاء را پر خواهد کرد! 
حدس بزنید چه کسی این خلاء را پر خواهد کرد! همان گروه هایی که در آنجا تمام این سالها زیر زمینی سازماندهی کرده بودند.



شما میتوانید از همین حالا روی این قضیه کارکنید. اگر نمیخواهید یک علامت سوال داشته باشید که پس از بهارعربی چه پیش خواهد آمد؟ در تمام این کشور ها! به این دلیل باید ازهمین الان تا وقتی زمان در اختیار داریم روی این مساله کار شود.


در ایران به حد کافی یک توده منتقد و دارای پتانسیل موجود می باشد و این اندیشه نهایی که من فکر میکنم مهم است را مد نظر داشته باشیم،


این یک "تغییر" فقط به خاطر "تغییر" نیست ! اینجا مقصود میبایست کاملا شفاف باشد. و بلی من باور دارم حتی در یک جامعه ای که زیر سلطه یک سیستم سرکوبگر و بی رحم زندگی میکند، در نهایت قادر خواهند بود بر ان غلبه کنند.

مشروط بر این که سه عنصر اساسی موجود باشد تا مردم به حرکت در بیایند،

اول، آلترناتیو باید کاملامشخص باشد.
مانند سال ۱۹۷۹ نیست که مردم میگفتند، حال از شر رژیم شاه خلاص بشیم بعد ببینیم چی پیش میاد! حدس بزنید چه شد، شما با نتیجه ای روبرو میشوید که هیچ گاه تصورش را هم نمیکردید، ولی شد. زیرا کسی نمیدانست آلترناتیو چه از آب در می اید.

زشت تر از همه این بود که روشنفکران که دلیل اصلی این انقلاب بودند، اصلا هیچ سر نخی از واقعیت خمینی نداشتند. ما نمیخواهیم همان اتفاق دوباره تکرارشود. از شر رژیم خلاص بشیم بعد ببینیم چه اتفاق خواهد افتاد. نه ! نه! اینبار نه! 
طرح باید شفاف باشد. در جمع چیزی که من از ان صحبت میکنم، یک دمکراسی سکولار و پارلمانی است. من تاکید میکنم برکلمه سکولار که به معنی جدایی کامل حکومت و دین میباشد. که این خود پیش شرط دموکراسی است. این دیگر اثبات شده است. از ژاپن گرفته تا امریکا این یکی از عناصر کلیدیست.و سکولار بودن به این منظور نیست که شما ضد دین هستید.

بگذارید این را شفاف بگویم. مشکل ما با دین نیست، مشکل ما حکومت دینی است. اینجاست که جامعه با تبعیض مواجه می شود و استثنا آغاز می شود. به هر حال، شاهد زنده ان در مقابل ما می باشد.

دوم، رهبری نیز باید مشخص باشد.
مردم آمده مبارزه کردن هستند ولی اگر مسیر مشخصی وجود نداشته باشد، نمیتوان حرکت موزونی به این عظمت در مقیاس ملی به دست آورد.


سوم، برای این که یک جامعه در نهایت به حرکت دراید این است که بدانیم در این راه تنها نیستیم. بدانیم که حمایت از جانب جهان آزاد هست. واین نیزدر یک سناریو مبارزه بدون خشونت بسیار مهم است.
در اصل هیچکدام از جنبش های عدم خشونت در هیچ یک از این کشور ها در این قرن اخیر موفق نمی بودند اگر تا حدی به دلیل حمایت های ضمنی بین المللی از این یا ان جنبش نمی بود. و مطمئن هستم که پتانسیل برای این سناریو تا جایی که به کشور من مربوط میشود، بی شک موجود است.

در آخر، چیزی که امروز حائزاهمیت است این است که درک ان را داشته باشیم که زمانی که فرآینده ای مختلف سیاسی منجمله آنهایی که در قرن بیستم اتفاق افتادند، زمان بیشتری نیاز داشتند تا درافکار مردم نفوذ و یا نشت کنند.
به دلیل این که ارتباطات بسیار ابتدایی بودند. یک مثال میزنم، زمانی که من برای اولین بار با خانواده ام بعد از انقلاب یک جا مستقرشدم، سر ازقاهره مصر در آوردم که آخرین توقف پدرم بود قبل از اینکه در جولای ۱۹۸۰از دنیا برود، در ان زمان حتی یک تماس تلفنی ساده، تازه ان هم اگر خط بین المللی داشتید، ۳ یا ۴ ساعت زمان میبرد. فقط برای این که قادر باشید با پاریس یا لندن یاهر جای دیگری تماس حاصل کنید.

امروز شما میتوانید وسط صحرا باشید و با کمک بلک بری یا ای فون پیامک بفرستید و یا یک فیلم در یوتیوب مشاهده کنید. هر کجا که باشید! چیزی که سعی دارم بگویم این است که این دوران ارتباطات وامکانات و اطلاعات، مردم خیلی بیشتر آگاه هستند و بیشتر از تجهیزات برای وصل شدن استفاده میکنند.
و بزرگترین کابوس برای هر سیستم توتالیتر این است که چگونه اطلاعات را کنترل کند! بنابراین سریعترین روش برای شکست دادن یک سیستم توتالیتر افزایش جریان اطلاعات است. 

زیرا دانش قدرت است. اطلاعات حیاتیست!

بهترین روش کمک به این ملتها این نیست که سعی کنیم یک سیستمی را به آنها تحمیل کنیم، بلکه این خودشان هستند که باید این انتخاب را بکنند. به همین دلیل در عراق کارساز نبود.
شما نمیتوانید درکشوری یک ایده غربی ساخته و پرداخته  پیاده کنید که در نقشه ان کشور ۸ سال پیش از ان به طورطبیعی وجود نداشته. 
بهترین روش این است که به خود آنها اطلاعات را برسانیم، حقایق را به عنوان خبر، فلسفه ها ی مختلف رهنمودهای مختلف ارائه بدهیم و این امکان را بدهیم خودشان به این مساله پی ببرند. که انتخاب دیگری نیز هست در مقابل این یا ان دیکتاتور و این یا ان ایدئولوژی.
و من فکر میکنم این همان ابزاریست که شما با ان روبرو هستید. بیشتر از ان چیزی که نسل من با ان روبرو بود و قطعا خیلی بیشتر از ان چیزی که نسل پدر من با ان روبرو بود.
با اشاره انگشتتان شما میتوانید با هر کسی که بخواهید صحبت کنید هر زمان، هر کجای این دنیا. این یک ابزار بسیار پر قدرتیست. ومن فکر میکنم به همین دلیل، بیشتر اندیشیدن به دلیل احتیاجات قرن ۲۱پدید آمد.

با خود میگویم اگر قرن بیستم عصری بود که دولت ها با دولت ها پشت سر مردم با هم سر و کار داشتند، قرن بیست ویکم عصر ارتباطات مردم با مردم است و دولت ها میبایست دنباله رو مردم باشند که آنها چه میخواهند به جای این که مردم دنبال این باشند که دولت برایشان خط تعیین کند.
 این قدرتیست که در واقع شما شهروندان این جهان در جوامع و کشور های متعلق به خودتان در دست دارید. و این همان قدرت حقیقیست که میبایست درست از ان استفاده  شود. زیرا عقل سلیم این را امر میکند.

مهم نیست ریشه شما از چه فرهنگی باشد، مهم نیست چه مذهبی دارید یا ندارید، مهم نیست چه گرایشاتی دارید چه از نظر سیاسی ها هر چیز دیگری،
به عنوان یک بشر در نهایت ۳ چیز بدیهی را بیشتر از هر چیز دیگری خواستار هستید،

- وقار و احترام، - فرصت، که به ما امید میدهد که میتوان به چیزی دست یافت و -عدالت

برای من اهمیتی ندارد که شما برزیلی هستید ها اهل تایوان. هر دو یکسان هستند. غیر از این است؟ واقعا اهمیت ندارد. همگی خواسته یکسان داریم. ما میتوانیم به یک دیگر کمک کنیم بدون این که به واسطه نیازی داشته باشیم که همه چیز را برایمان فراهم کند. هر چه در زمان به جلو میرویم این خواسته به یک نمود مشترک تبدیل میشود. بر مشترکات ما افزوده میشود تا بر تضادهایمان. تمام زیبایی این تصویردر همین خلاصه میشود. حال چگونه تقویتش کنیم، چگونه حفظش کنیم؟ از راه افزایش ارتباطات.
بنا براین من واقعا باوردارم که قدرت مردمی تنها یک شعار نیست. به دست آوردنی است وقتی ابزار ان موجودمیباشد.

برای این که ما دیگر قادر نخواهیم بود جهان را با طرحی استعمار گرانه اداره کنیم. چه از نوع غربی، شرقی،شمالی و یا جنوبی ان. این دیگر جواب نمیدهد. 
دیگر نمیتوان خواسته ای و یا نفعی را بر هیچ ملتی تحمیل کرد. حقیقتا دیگر کار نخواهد کرد.

از طرف دیگر اگر انگیزه همکاری فراهم شود. یک انگیزه ای به وجود خواهد آمد که انسان ها مراقب منافع یکدیگرباشند.

بیایید خاور میانه را به عنوان مثال بگیریم. آینده ای را تصور کنید که درآنجا به جای این که هر کشوری، ایران، سوریه، مصر، عربستان سعودی و بسیاری دیگر، من مستقیم در مورد کل منطقه صحبت میکنم، که میبایست دارای ، خدا میداند چندین میلیارد پول باشند که به پدافند و یا ارتش اختصاص داده شده به جای اینکه ترجیحا خرج رفاه و مسائل اجتماعی بشود.
چیزی که میتوانست کاهش چشمگیری دربودجه سالانه این کشورها پدید آورد اگر یک سیستم امنیتی و دفاعی مشترک منطقه ای ایجاد میشد. ضمنا اسراییل نیز شامل این دسته میشد.

تصور کنید به اندازه کافی ایرانیانی بودند که در مصر سرمایه گذاری میکردند و یا مصریها در عراق، عراقی ها در کویت و کویتی ها... و به همین منوال. وقتی این مردم باشند که می بایست مراقب منافع یکدیگر باشند، آیا واقعا اهمیت داردکه در راس دولت ها آنها چگونه فکر میکنند؟
زیرا همین مردم هستند که اولین نفرات خواهند بود که خواستار حفظ ثبات میشوند: مواظب باشید! من در اینجا و آنجا کار وخانه دارم، جای دیگر یک تکه زمین دارم... من نمیخواهم در درگیری با این کشور باشم! اصلا برای چی؟


متوجه منظورم می شوید؟ و این قابل دسترسی است. این همان جهانیست که پیش رو خواهیم داشت. ولی اگر به استقبال ان اینگونه نرویم... این آخرین صحبتم خواهد بود، قول میدهم. و سپس میتوانیم پرسش وپاسخ داشته باشیم.

... بزرگترین مشکلی که ما درقرن بیستم داشتیم، چیزی است که ان را "سندروم اکثریت خاموش" مینامم.


اکثریت خاموش کسانی هستند که فقط با جریان حرکت میکنند و غالبا خود هیچ موضع خاصی ندارند.

برای این که این به موفقیت برسد، مردم میبایست بیشتر از این فعال شوند. به عبارت دیگر شما نمی توانید با بی تفاوتی دنباله رو آنچه که اتفاق می افتد باشید. 


نمیتوانید کانال سی ان ان را بگیرید یا نمی دانم فاکس نیوز یا هر کانال دیگری رابگیرید: آه بله! یک نفر کشته شد، یک بمب آنجا منفجر شد، خب حالا بریم شاممان روبخوریم و بعد فیلمی تماشا کنیم یا یک کار دیگری. چیزی که من میگویم این است که، مانمیتوانیم فقط "بدانیم" زیرا وقتی که بدانیم و واکنش فعال از خود نشان ندهیم، کافی نخواهد بود.
ما میبایست بیشتر از این فعال باشیم.
چیزی که من به ان امید دارم، و سعی دارم تشویق کنم، امروز، جوانان ایرانی و همچنین شما ها اگر جسارت نکرده باشم، این است می بایست فعال تر باشید. 
توقع نداشته باشید که کس دیگری خود به خود صدای شما را بشنود، کاری کنید که همواره شنیده شوید!

در نزدیک شدن به این منظور باید پشت کار بیشتری داشت. زیرا دقیقه ای که دست از فعالیت بکشید، آنها ترجیحا به شما گوش نخواهند داد. آنانی که میخواهند بر سر قدرت و اختیار باقی بمانند. این کهنه ترین ترفندیست که در کتاب ها آمده !

بنا براین من فکر میکنم که با هوشیار بودن و کوشا بودن میتوان بسیاری از مسائل را حل کرد. و حتی خود ما را ازروش فکری یکدیگر آگاه تر میسازد. و هرچقدر تفکرات ما به هم شباهت بیشتری پیدا کند، جاذبه بیشتری نیز بوجود میاید. چگونه بگویم، یک جور نیروی سانتریفوژ که این راتبدیل به " موضوع " کره زمین میکند، موضوع جامعه امروزی در کل جهان. موضوع خود را انتخاب کنید،
میتواند گرمایش جهانی باشد یا هر موضوع دیگری میتواند باشد. صحبت سر این است که افراد بیشتر و بیشتری ان را نظاره کنند، ان را طلب کنند خود را در این رابطه آموزش دهند، به اندازه کافی اهمیت قائل باشند و بگویند:

میتوانیم، اگر بخواهیم!

به کرات در تاریخ مشاهده شده که این به انحراف کشیده شده. زمانی که مردم بگویند: آه، بقیه هستند، من برم به کارخودم برسم! ... حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد...

این ان روحیه ای است که امیددارم برای آینده مان از ان برخوردار باشیم. من خودم سعی میکنم سهم کوچکی باشم آنچه که به کشورم مربوط میشود. ولی اولین کسی خواهم بود که اعتراف کنم، ما یقینا نمیتوانیم به تنهایی این کار را انجام دهیم و یقینا این کار آسانتر خواهد بود وقتی بدانیم هستند انسان هایی که مراقب ما هستند. چنانچه ما نیز مایل خواهیم بود روزی به کسانی کمک کنیم که ممکن است به ان احتیاج داشته باشند و ما در ان جایگاه قرارگرفته باشیم.

از الان به بعد بیایید درمورد ان چه شما دوست دارید صحبت کنیم. اگر نظری دارید، سوالی دارید، ایده ای دارید، هر چه که باشد... به همین منظور اینجا هستم. سپاسگذارم.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر