دیروز ایمیلی از طرف یکی از دوستانم دریافت کردم که حیف دیدم شما نخوانید.
به مناسبت ۲۶ دی، سالروز ترک میهن توسط شاه ایران.
به امید روزی که وطن دوباره وطن شود حال به چه به شکل جمهوری پارلمانی چه به شکل پادشاهی پارلمانی. فقط امیدوارم امنیت، آسایش و ثروت به کشورمان باز گردد.
پاینده ایران
سوگل ایرم
۲۵ دی ۱۳۹۱
به مناسبت ۲۶ دی، سالروز ترک میهن توسط شاه ایران.
به امید روزی که وطن دوباره وطن شود حال به چه به شکل جمهوری پارلمانی چه به شکل پادشاهی پارلمانی. فقط امیدوارم امنیت، آسایش و ثروت به کشورمان باز گردد.
پاینده ایران
سوگل ایرم
۲۵ دی ۱۳۹۱
ما به ایران بد کردیم، به خود بد کردیم و به نسل آیندهمان
ما بد کردیم وقتی در سال ۱۳۵۷ فریاد زدیم آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی، چرا که نه مفهوم روشن و درستی از آزادی در نظر داشتیم و نه مستعمرة کشوری بودیم که بخواهیم استقلال خود را بهدست آوریم و نه میدانستیم جمهوری اسلامی چه نظامی است.
ما بد کردیم که کوچکترین کنجکاوی نکردیم تا ببینیم خمینی در ۱۳۴۲ برای چه علم اعتراض برداشت.
ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی در آن سال با حقوق زنان و با اصلاحات ارضی مخالف بود و با شوراهای ایالتی و ولایتی.
ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی درباره «احیاء کاپیتولاسیون» دروغ میگفت و هم عوام را فریب میداد و هم روشنفکران را.
ما از روستایی و فرنگرفته بد کردیم بی آنکه «ولایت فقیه» او را بخوانیم یا بپرسیم که در آن چه نوشته است، بهاصرار، چشمان خود را فریب دادیم تا عکس او را در ماه ببینیم
آن روستایی بیرون آمده از نظام بردهداری «ارباب و رعیتی» و عشایر آزادشده از ظلم «خان» در دوران محمدرضاشاه پهلوی بد کردند که فریاد زدند «مرگ بر شاه» اما روستازادة همولایتی من که مهندسیاش را از «دانشگاه آریامهر» گرفت با تکرار این شعار بدتر کرد.
آن حقوقدان سرشناس مراغهای بد کرد که گفت و نوشت، با درآمد یک روز نفت ایران میشود چند بار دور زمین را با اسکناسهای۵تومانی دور زد و اینهمه را «شاه» از ملت میدزدد.
ما بد کردیم که به دروغ گفتیم و نوشتیم در ایران بیش از ۱۰۰هزار زندانی سیاسی داریم.
بد کردیم که بهدروغ گفتیم و نوشتیم «صمد بهرنگی» را «ساواک» کشت و نگفتیم شنا بلد نبود، غرق شد.
ما بد کردیم که گفتیم «شاه» خونخوار است، جلاد است، یزید زمان است اما در آن روزها نخواستیم بدانیم محمدرضاشاه پهلوی برای ماندن در سلطنت حاضر نیست خون حتی یک ایرانی ریخته شود.
ما که از دانشگاههای ساختهشده در زمان «پهلویها» فارغالتحصیل شده بودیم بد کردیم ادعای خمینی را باور کردیم که «این پدر و پسر دشمن علم بودند، دشمن دانش و ترقی بودند»
آن استاد «سیاست بینالملل» و «کارشناس» امور نفتی بد کردند که در همصدا شدن با خمینی و «مسکو» گفتند «شاه نوکر شرکتهای نفتی» است اما میدانستند و نگفتند محمدرضاشاه پهلوی در ستیز با شرکتهای نفتی برای منافع ملی ایران است که هدف توفان انقلاب قرار گرفته است.
آن «استاد جامعهشناس» و «استاد اقتصاد» بد کردند که بهطمع وکالت و صدارت در جمهوری اسلامی خمینی، که در راه بود بهدروغ گفتند و نوشتند، ایرانیها در دوران «شاه» روز بهروز فقیرتر شدهاند اما به این پرسش پاسخ نداند که اگر چنین است، چرا هیچیک از شعارهای انقلابی خواستهای اقتصادی نیست؟
ما بد کردیم که تحول جامعة ایرانی از جامعهای روستایی به جامعهای شهرنشین را در همصدایی با خمینی «اجرای دستور استعمار برای نابودی ملت مسلمان ایران» خواندیم و نوشتیم، و نگفتیم و ننوشتیم در دوران «پهلویها»ست که ایران و ایرانی «معاصر» و همراه با بخش در حال پیشرفت جهان شده است.
ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم و نوشتیم «این انقلاب سفید و کذا ایران را ذلیل و ویران کرد».
بد کردیم که میدانستیم «سپاه دانش» بسیار مفید است، «سپاه بهداشت» و «سپاه ترویج و آبادانی» نیز، اما نگفتیم.
ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم «این برنامه تنظیم خانواده هم یک توطئهای است برای آنکه نفوس مسلمین را کاهش بدهند».
آن زن و دختر ایرانی که در دوران «پهلویها» از کنیزی دوران «قاجار» و سلطة آخوند بهدر آمدند و قانوناً بهعنوان «انسان» شناخته شدند و به مقام و منزلتی شایسته رسیدند، بد کردند که در انقلاب چادر و چاقچور بهسر کردند و دنبال آخوند راه افتادند.
آن کمونیست ما بد کرد که بهدستور «مسکو» تسبیح بهدست گرفت و بهریا خمینی را یک «سوسیالیست تمامعیار» خواند. آن رو بهقبلة «پکن» نیز بدتر کرد که خمینی را «ناجی کشاورزان تحت ستم ایران» نامید.
ما بد کردیم که نخواستیم بفهمیم مخالفت آخوند با «رضاشاه» برای این است که با همان گرفتن امر قضا از آخوند و تأسیس دادگستری، چنگ و دندان او را از جان و مال و هستی مردم ایران بیرون کشید.
بد کردیم که دوران «رضاشاه» را از موضع آخوند دیدیم و در روشنفکری کورمال خود تا آنجا پیش رفتیم که پیش از او، دوران «احمدشاه» را بهشت برین دموکراسی خواندیم.
ما روشنفکران بد کردیم که فیلمهای مستند پیش از «پهلویها» را ندیدیم تا ببینیم پایتختنشینهایمان نیز در آن زمان بیشتر کلاهنمدی بودند و در دوران «پهلویها»ست که شهرنشینی بهمعنای معاصرش شکل میگیرد.
بد کردیم که تاریخ «قاجار» را نخواندیم تا ببینیم کجا بودیم و در زمان «پهلویها» تا همان روز که فریاد «مرگ بر شاه» می زدیم به کجا رسیدهایم.
بد کردیم که حتی همان تاریخ مشروطه را هم که اینهمه سنگش را درمخالفت با «شاه» بر سینه میزدیم، نخواندیم تا ببینیم آخوند به عرصة سیاست که پا میگذارد چه جهنمی میتواند بهپا کند.
بد کردیم که ایران را در زمان «پهلویها» با دوران پیش از آن مقایسه نکردیم یا نگاهی به کشورهای دور و بر نینداختیم تا ببینیم ما به کجا رسیدهایم اما در عوض با عوامفریبی، ایران را با اروپا و آمریکا سنجیدیم و این قیاس را زمینه تبلیغ علیه «شاه» ساختیم.
من نویسنده، ما روزنامهنگاران و شاعران که حرف بیشتری برای گفتن نداشتیم بد کردیم از صبح تا به شام و بیشتر در بادهنوشیهای شبانه علیه سانسور که هرگز به ابعادی که ادعا میشد، نبود، پرخاش کردیم.
بد کردیم که میدانستیم آنچه را آزادی مطبوعات مینامیم بیشتر برای این میخواهیم که به «شاه» و خانوادهاش فحش بدهیم و از همین رو قهرمانمان «کریمپور شیرازی» بود. وانمود میکردیم ما چه حرفها که برای گفتن نداریم اما واسانسورا، آه آزادی کی میرسی از راه؟ که آمد، با «امام آمد» مان آمد.
آن نمایشنامهنویس صاحب نام که در غربت درگذشت بد کرد که هرگز نگفت همة آثارش در پیش از انقلاب بهچاپ رسید، تجدید چاپ شد، بسیاری از آنها به صحنه رفت، چندتایی از آنها با هزینة دولتی فیلم شد و حتی یک اثر زیر سانسور مانده نداشت که پس از انقلاب منتشر کند.
نه او که همه آنها که حتی یک اثر زیر سانسورمانده نداشتند تا پس از انقلاب منتشر کنند چون او بد کردند.
ما بد کردیم که با بورس دولتی برای ادامة تحصیل به اروپا و آمریکا رفتیم اما شغلمان شد پادویی تبلیغاتی «جمال عبدالناصر»، «مسکو»، «پکن» و سازمانهای اطلاعاتی کشورهای غربی علیه «محمدرضاشاه پهلوی» که امیدش این بود ما در بازگشت به کشور گوشهای از کار را برای آبادانی ایران بگیریم.
بد کردند آنها که برای ادامة تحصیل به خارج فرستاده شده بودند رفتند در اردوگاههای فلسطینیها آموختند چگونه میتوان پاسبان را کشت و به پاسگاه ژاندارمری حمله کرد و در راه آزادی «خلق» بانک دزدید و وقتی گرفتار شدند داد و فریاد برآوردند که مسلمانی نیست.
آن پزشکان که جای حکیم و دعانویسهای دوران «قاجار» را گرفته بودند بد کردند که نگفتند تا پیش از محمدرضاشاه بسیاری از ایرانیها از بیماریهایی مثل مالاریا و حصبه میمردند اما در دوران او و پیش از او، در دوران «رضاشاه» نهتنها این بیماریها در ایران ریشهکن شد که چندین هزار بیمارستان، درمانگاه و مطب در کشور ساخته شد.
بد کردند این را نگفتند و رفتند دنبال خمینی که میگفت «اسلام خون میخواهد».
فرهنگیان ما بد کردند که نگفتند «تغذیه رایگان» در مدارس، برنامة بسیار مفید و خوبی است اما در عوض رفتند دنبال سخنگوی خمینی، حجتالاسلام غفاری که گفت «این شیری که بهدستور آمریکا در مدرسهها به بچهها میدن برای اونه که از همون بچگی بیغیرت بار بیان».
کارکنان رادیو و تلویزیون بد کردند اعتصاب کردند و در راهپیمایی «تاسوعا» شرکت کردند که از خواستهای قطعنامهاش این بود «جلوگیری از نمایش فیلمهای خلاف اخلاق و منافی عفت در تلویزیون بهویژه فیلمهای اینگمار برگمان».
آن دسته از کارکنان رادیو تلویزیون بدتر کردند که رفتند دو «مدرسه» کانال تلویزیونی مداربسته برای خمینی راه انداخته و مزدشان را هم از خمینی با این گفتة او که از همان کانال هم پخش شد گرفتند که «تلویزیون مرکز فحشا»ست.
کارکنان شرکت نفت در جنوب بد کردند شیرهای نفت را بستند و نخواستند حرف بازماندگان قربانیان سینما «رکس» آبادان را قبول کنند که شعلة جهنم «رکس» را آخوندها افروختند.
همافران بد کردند به دستبوس خمینی در «مدرسه علوی» رفتند و فراموش کردند آنها جوانترین پرسنل مدرنترین نیروی هوایی خاور میانه هستند با آیندهای مرفهتر و نه آفتابهآبکن «جعفر طیار».
نه اینان که گفتم، دیگران چون اینان نیز که «نقد» را وانهادند و به دنبال نسیه «جمهوری اسلامی» رفتند و حتی از سر کنجکاوی هم که شده نپرسیدند آنچه که در راه است چیست، بد کردند.
بد کردند که بر هشدار «محمدرضاشاه پهلوی» که، خمینی و کسانش برای ایرانی و ایران «وحشت بزرگ» در آستین دارند درنگ و تأمل نکردند که دیدیم چنین نیز شد.
ما بد کردیم که بر این هشدار محمدرضاشاه پهلوی درنگ و تأمل نکردیم که «اگر نظام ایران سقوط کند منطقه روی آرامش نخواهد دید» که میبینیم همین نیز شد.
ما به ایران بد کردیم، به خود بد کردیم و به نسل آیندهمان
بهعمد یا بهسهو، در انقلاب اسلامی با سپردن «عقل» خویش به آخوند، بر آنچه او برای ایران کرد چشم بستیم.
يادم می آيد، خوب هم يادم می آيد گروهی؛ آنگاه که خمينی هنوز از پاريس «بانگ گوشخراش» ميزد، در پی پرسش اينکه چطور اين نظم و نظام و دفتر و بايگانی، و سيستم اداری وووو را اداره خواهند کرد، چطور کسانی که پس از هزاران سال نمی دانند گفش کوچکتر از پا «نعلين زرد» جز ضرر مغزی کار ديگری انجام نمی دهد می گفتند، مگر چکمه چکار مهمی کرد که نعلين نتواند بکند.
من بد كردم ،توبدكردي وما به ایران بد کردیم، به خود بد کردیم و به نسل آیندهمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر