چرا؟
سد سیوند مخفیانه و به صورت محدود آبگیری شد.
آب گیری سد سيوند یکی از کهن ترین آثار تمدن بشر را نابود می کند.
٨ مهر باستانی مربوط به دوارن پيش از اسلام از موزه ملی ايران به سرقت رفت.
غارت ده ها هزار اثر باستانی بی نظير از جيرفت طی سالهای گذشته
لوح زرین داریوش ربوده شد...
سد کارون تمدن ايلام را غرق کرد
تخريب تپه ٣٠٠٠ ساله قلی درويش مربوط به عصر آهن در جريان ساخت اتوبان قم- جمکران !!!
نشنال جغرافی خليج فارس را خليج عربی ناميد!
بادگير هاي کويری ايرانی از طرف سازمان ملل بادگيرهاي عربی نام گرفت........!
رئیس سابق صدا و سیما جمهوری اسلامی: ایرانیان پیش از اسلام مردمانی وحشی و دانش گریز بودند...
رئیس جمهور، جمهوری اسلامی : انرژی هسته ای حق مسلم ماست.!!!!
بسان شاهدان خاموش ومغموم، چون کبکانی سرفرو برده در برف،در گذرگاهی خاموش تر، تنها به نظاره نشستيم و تماشا مي کنيم و گاه اگر اندک سخنی هست، نه چاره انديشی و درمان، بلکه فقط ناله و ناله،شاهد بوديم و شاهد هستيم و زين پس نيز همواره شاهد خواهيم بود و تنها به ناليدن بسنده ميکنيم اما هرگز يک چاره ناچار نخواستيم يا نتوانستيم. و هنگامی که از خود بيگانه شديم ،ناله کرديم که چرا ابتذال دست و پاي فرهنگمان را بسته؟
و اما آنان که پرچمدار روشنفکری ما در سه دهه پسین به ویژه رخداد ٥٧ بودند ،آنان که می گويند قلمشان روح مسيحائی دارد و انديشه شان قدسي ست، تنها چاره کار را ، یا فرو بستن در، و به انزوا خزيدن نسخه کردند، يا چون مادران سوگوار تنها نشستند و ناله کردند، وبه ناسزا گرفتند هر انچه نام و نشانی ازایران و ایرانی داشت.
غافل ماندند وپنداشتند ابتذال تنها در لخت وعور بودن است ،غافل ماندند و نخواستند باور کنند که ارتباط فرهنگی خود دفاع فرهنگي ست، غافل ماندند که سوء برداشت از مقوله فرهنگ خود ابتذال فرهنگي ست،اما غافل نماندند ودانستند که فرهنگ ما چون بازوان ستبر پهلواني ست که در ميدان هاي جهانی و در روياروئی هاي سخت همواره تنومند باقی مي ماند،از اینرو یا از از هراس یا از سر ستیزه آن را در گنجه خانه پنهان کردند،آنها البته دانستند و شاید ما ندانستيم که فراموشی شوکران ابدی ماست وگنجه خانه نا امن ترين جای آسودن فرهنگ.از این رو ١٤ سده بویژه ٣ دهه همواره تلاش بر سر این بود که به کام ملتی شوکران فراموشی چکانیده شود. این قدسی قلمان مسیحا نفس غافل ماندند که سلامت آینده به درک ارزش گذاری و تحلیل وحفظ، گذشته بسته است.غفلت کردند و پنداشتند تحقیر گذشته تائید امروز است ،وچون تحقیر تاریخ جای تحلیل تاریخ را گرفت با عصبیت بی پایان و خرد گریز خود ناجوانمردانه به چهره گذشته خود پنجه کشیدند.
هنگامی که به حافظه تاريخی ملتی شليک ميشود ،راه براي تولید ابتذال باز مي گردد ، در جهان پيچده معادلات سياسی امروز نياز نيست تا چون آشور بنی پال از چشم ها و گوش ها پشته بسازی و يا هر جاندار و رونده و گياهی را بسوزانی، که هرگز نشانی از بودنش باقی نماند، نه امروز نياز نيست چون مغول چشمها از کاسه در آوری تا استيلای خود بر سرزمینی ثابت کنی ، و امروز دیگر از رقص هرزه می نوش ها در شعله های آتش تخت جمشيد خبری نيست ،امروز بنی پال ها، تموچين ها، فيليپ زادگان وسعد وقاص ها از شرق وغرب و هزاران جبار تاريخ ديگر با ابزاری نو، وشیوه ای نو آن هم نه به دست خود بلکه به دست حاکمان دست نشان میهن ستیز ملتها، پا به سرزمين ها مي گذارند،ابزار ها پيچيده و پيچيده تر ميشود و گاه آنقدر پيچيدگی اين ابزارها زياد که ديگر نياز نيست براي تاراج ملتی لشکر هاي آن چنانی کشيد و کاسه چشم ها در آورد ،بلکه به دست خود ملتها حاکمانشان ابزاری ميشوند در جهت نيل به هدف، و از آنها تاراج گرانی بی رحمّ تر مي سازند شليک به مغز يک ملت، شليک به حافظه تاريخی يک ملت ، پيش زمينه هر برده سازی و تاراجی است در معادلات جهان امروز.
براي زايش ابتذال نخست بايد خلعی باشد، ابتذال، به خودی خود معنا ندارد، فراموشی بهترين معجون خلا ساز است پس از آن خود باختگی متولد ميشود و در ادامه اين نسل ، بحران هويت ملی ديده شوم به جهان ميگشايد. این هاپيش زمينه هاي ابتذال هستند.حافظه تاريخی يک ملت بزرگترين سلاح دفاعی ، تنومند تر،از هر دانش هسته ای در برابر فراموشي است، فرزند فراموشی خود باختگي ست و فرزند نامراد و ناموزون خودباختگی بحران هويت ملي ست. پس بحران هويت ملی نوه خونريز و تاراجگر و جهان گشاي ونوین فراموشی ست.
ابتذال هرگز يک شبه ايجاد نميشود آنان که نسخه ننگين بحران هويت ملی را پيچدند، آنان که دست به گاهواره و لالائی خوان بحران هويت ملی هستند خوب مي دانند فرزند تاراج گری از نسل بنی پال ها و چنگيز ها می پرورند که جد بزرگوارش به واژه فراموشی مي رسد،.کشور گشایان امروز ، لشگری خون ريزتر به آوردگاه فرستادند. اين بار به ظاهر خونی ريخته نمي شود ، اما خون دلست که قطره قطره می چکد، این بار اگر چه مرز ها نه ، اما نام و ناموس در سيطره آنان است.
جباران جهانگير لشکرهاي دست و پاگير خود را فراموش کردند سلاحهاي کهنه و پوسيده خود را به دور ريختند و طرحی نو در انداختند و فعل خواستن را به خوبی هر چه تمام صرف کردند و اين بار از کارگاههاي ننگين انديشه شان ،هزاران سلاح تاراج گر پيچيده و مرموز بيرون آوردند، اما ما چه کرديم؟ پس از آخرين تاراج خون ريز تاريخمان تکه نان خود خورديم ، جرعه آب سر کشيديم و به سودای آنکه نبرد پايان يافته کاسه آب زير سر گذاشتيم و خفتيم و خفتيم و خفتيم ،انگار که ميل کحف بودن داشتیم. هر گاه هم که خواب آلوده گوشه چشمی باز کرديم و دشمن ديديم با همان نيزه زنگار بسته و کمان پوسیده و شمشير رنگ و رو رفته وشیوه های از کار افتاده قديم خواستيم به جنگ هيولاي فرهنگ خوار جهانگيران و دست پرورده های میهنی شان برويم، ماشين جنگی فرهنگ خوار از يک سو،دست نشانده های میهنی ازیک سو، ما اما خواب آلوده با تيرو کمانی کهنه و پوسيده ازدیگر سو ، چه دلاورانی هستيم ما، در برابر اين ماشين اهريمنی فرهنگ خوار.
ميراث فرهنگی ما، ناموس فرهگنی ماست.چه مخمور و بی صدا در تاراج نام و ناموس نشستيم ما دچار سرگيجه، شايد به زبانه امروزی ها کما شديم،اين بار چشم اسفنديارمان را نشانه رفته اند.
امروز وقتی دست رنج انديشمندان در خاک خفته ما ، به يکباره هزاران فرسنگ دور تر از ميهنشان سر از ترکستان و فلانستان در مي آورد. هنگامی که ما نام اسکندر بر مي گزپنيم و فردوسی ها را ناسزا مي گوئيم و شناسنامه اين خاک جهيزه دخترانمان مي گردد.هنگامی که در ميان ديدگانمان، نو کيسه گان خليج ،معماري مان را مي ربايند و به نام خود ثبت مي کنند وهنگامی که تعریف امروزی پدران و نیکان ما، دانش گریز و وحشی است ،تا هنگامی که خليج فارس ما تنها در شعرهايمان هميشه فارس هست و چند قدم آن سو تر خليج همیشه عرب نام مي گيرد.هنگامی که رستم ها يمان را بايد در صندوقچه هاي قديمی مادر بزرگ ها پيدا کرد ،و قهرمان های انديشه کودکانمان، قهرمان هاي کوکی و خيالی هاليوود مي گردد و برايمان راکی ها و سوپر من ها مي سازند، آيا تبار اين خاک ميل حامله گشتن از پور سينا ها و فردوسی ها و رستم ها دارد؟
تا هنگامی که قهرمانان يگانه اين خاک گمنام و بی صدا ،بی نشان تر از هميشه تاریخ در خاک خفته اند، بايد هم که جیمز باندها و سوپرمن هاي دروغين يکه تاز ميدان ما باشند،چه اشکال دارد،؟ نيکان ما همه فسا نه می گردند در اين خاک، اما نسخه چرکين و ربوده شده شان را با تنديس هاي خون ريز آزادی`ویا مذهب هر روز به رخمان مي کشند و بر سرمان می کوبند و شگفتا که ما مشتاقانه به استقبال می رویم، یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.
با نياکان چنان کرديم و با دسترنج نياکان چنين (ميراث فرهنگی ) ، ما چه فرزندان قدر شناسی هستيم!.
به باور جباران امروزین، هویت ملی مردمان جهان سوم، ویروسی بیش نیست.از اینروست که ملتها به دست عمال داخلی واکسینه می گردند واکیسناسیون ملل جایگزین لشکر کشی های دست و پا گیر وغیر دموکرات دیروز گشته.
باری ما را واکسينه ميکنند، و ما چه با شوق آستين هايمان را براي واکسينه شدن بالا زدیم ومي زنيم (رخداد٥٧ تاریخ آخرین واکسیناسیون ایران ).امروز نبايد از سلاح اتمي شان هراس داشت ، امروز اتم تر همين واکسينه شدن هست ، واکسن خواب آور فراموشی هويت.
باری روشن اندیشان مسیحا نفس، ره آورد آن زمستانی بهار چنین است.
اقوام وتیره های گمنام در جهان امروز به خوبی در یافتند که برای ماندگاری و تداوم باید پشتوانه هائی داشته باشندو برای گریز از این خلا، ای بسا که دست به دامان جعل، سرقت و یا تغذیه از آثار فرهنگی دیگران میشوند ، لجاجتی که ما با تاریخ خود کردیم شاید در کمتر ملتی دیده شود بی مهری ما نسبت به گذشته خود نه از سر ناآگاهی که بیشتر از سترگی و تنگ نظری ست ،ما حتی آنقدر عاقل اندیش نبودیم که اگر گذشته پسند ما نیست بدون انتصاب آن به شخص یا گروهی یا سلسله ای، دست کم نیکو ئیها یش را وام بگیریم ،و دراینجا بود که ریشخند و فسانه خواندن آن چاره کار آمد،چرا که ترور گذشته راه را برای اکنون باز می کرد و در این اکنون بی یال و دم و کوپال بود ،که شهر شعبده روشن بود .شهر شعبده٥٧و شاید ٥٧ هایی که برای فرزندانمان تدارک دیده ا ند.
باری در این سرزمین که امروز نام ونشانش درآسودگی مردمانش چنین به یغما می رود روزگاری می گویند بهرام نامی بودست گردن فراز، که سترگان افسانه می خواننش اما قهرمان همین افسانه، در راه میهن جان بر سر نام می نهد چرا که بود او ،در بود نام و نشان اوست ، آن هنگام که در جنگ میان ایرانیان و تورانیان تازیانه اش گم می شود برای باز ستانی تازیانه ای که نام و نشان وهویت او بر آن نقش بسته بی درنگ از جان سوی دشمن میرود:
يکی تازيانه ز من گم شدست چو گيرند بی مايه ترکان به دست
به بهرام بر چند باشد فسوس جهان پيش چشمم شود آبنوس
نبشته بر آن چرم نام من است سپهدار پيران بگيرد به دست
شوم تیز و تازانه باز آورم اگر چند رنج دراز آورم
مرا این زاختر بد آید همی که نامم به خاک اندر آید همی........
فسانه ها اگرچنین است ای بسا ازهر حقیقت امروز زیبا تر و اگر حقیقت های امروز چنین پس درود به همه فسانه های دیروز باری :
اگر تاريخ ما افسانه رنگ است من اين افسانه ها را دوست دارم
ما ملت صبورو قدر شناسی هستيم بيش از استاندارد لازم هم صبر پيشه هستيم ،سالها اسکندر های لاف زن را تحمل کرديم مغولان چشم تنگ را تحمل کرديم تازيان بیابان گرد را تحمل کرديم و براي قدر شناسی نام چنگيز ها، اسکندر ها تازی برگزديم. و٢٨ سال است با متانت و صبوری تمام نسلی را تحمل کردیم که به گفته فردوسی گرامی:
نژادی پدید آید اندر میان نه ترک و نه تازی نه دهقان بود سخن ها به کردار بازی بود
به جهت نیست که بارها و بارها سران حکومت عنوان کرده اند ملت خوب و صبوری داریم.
هيچ دور از ذهن نيست فردا هم نام فرزندانمان از نواداگان فيليب ها باشد مثلاً، بوش و بلر ،چه اشکال دارد؟ بوش چه کم از عمو زاده خود اسکندر دارد؟ هم آزادی مي آورد هم دموکراسی را در تبقی زرين به در خانه هامان پيش کش ميکند .فقط تفاوتش اينست که پيش از آن نطفه فراموشی را در رحم تاریخمان می پرورد کمی قطره استحاله به گلويمان مي چکاند، و در خوش خيالی ما تازيانه بهراممان را مي ربايد ما سالهاست مخمور مي بيگانه گشتيم .
نطفه ابتذال خانگي ست اين درد خانگيست این چه بیماری مسری شاه سلطان حسینی ست که سده هاست گریبان این سرزمین را رها نمی کند؟
ما ملتی هستیم که پس از تاراج های سخت وگوناگون، دچار تشنج هویت شدیم و به جای پند اموزی و باز آفرینی و یاد آوری جایگاه فرهنگی گذشته خود ،چاره اندیشی هایمان معنا ئی فراتر از شعر نیافت ما را کشور شعر ميگويند. ما زياد شاعريم، ما زياد شعر ميگويم.
سخن هرگز بر سر ستیزه با شعر نیست ، که شعر خود اتفا قا بر آمده و تراوش مخملین فرهنگ است اما پرسش بزرگتر اینست که این گونه لطیف گوی ها و نرم گوی ها و ترنم گوئی ها تا کجا گره گشای تیره روزی تاریخ ما بودند چرا ملتی در تیره ترین روزگار خود شاعر ترین مردمان جهان است؟
کاش به جای اين همه جرعه جرعه می نوشيدن و مخمور زلف يار شدن،قلم به دست ميگرفتيم و تاريخ را نوازشی مي کرديم، کاش از دل اين خاک قهرمانان ورجاوندمان را جستجو مي کرديم، کاش دست کم شعر ها یمان ترنم تاریخ بود چرا این سرزمین با این همه درد در گلو خفته یک فردوسی دارد؟ و آن یک هم این چنین مهجور؟ آیا به راستی غزل از حماسه مرحم تر است بر این درد؟
حافظ از تو گله دارم در زلف فانی آن ترک شيرازی چه ديدي که، بلند و بی پروا سرودی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را
امروز در کرشمه زلف کدامین ترک شیرازی سمرقند ها می توان یافت؟ و شاید ما برای دلخوشی خویش بود که آن ترک شیرازی را آفریدگار معنا دادیم .تا شاید زین رهگذر غم سمرقندمان نباشد.
آسان بخشیدن را ما خود متولد کردیم !!!
سده هاست که فرزندان این خاک به خال هندو ها و به خال فيليپ زادگان و چنگيز زادگان ملا زادگان سمرقند ها و بخارا ها بخشيدند. و چه با شوق و سازو نوا هر رو شعر تو را آواز مي کنند. و سعدی ،گرامی سخن گوی بی همتاي من چرا سال خوش تو ٦٥٦ بود؟ ( حمله خونريز مغول به بغداد ،دل ايرانشهر).
در آن نوبت که ما را وقت خوش بود زهجرت ششسد و پنجاه وشش بود
کاش خيام گرامی ما بی ايران زيستن نتوانم ، شعرش بود. ای کاش، کاش اين همه سمرقند و بخارا از براي زلف يار نمي بخشيدم. دريغا ای دريغ ،کاش به جای آن همه شاعر مخمور می نوش زلف ستا يکی چند بهرام داشتيم. يکی چند دل نگران نام داشتيم.
٢: چگونه؟
چون نيک نظر کرد و پر خويش در آن ديد گفتا ز که ناليم، از ماست که بر ماست.
امروز هم در خبر های پراکنده جسته گریخته گفته شد، سیوند به آب بسته شد. ولابد پیامد آن تنگه بلاغی و راه شاهی!! ، راه شاهی که هنوز صدای شیهه توسن های تاریخ از او می آید، اگر چه راه شاه و اندیشه شاهی که روزی به همه نوع بشر احترام گذاشت هرگز در جان و اندیشه ایرانی وجهانیان نابود شدنی نیست.
و از سوئی اگر چه آب برای ایرانیان مایه آبادانی است اگر چه مهر همواره برایمان در آغوش آب بود اما امروز گویا آب با خود کینه می آورد کینه ای خفته از پس ١٤ سده ایران ستیزی، امروز خشم و کینه گویا در آستین آب بر آن است تا زرین برگی دیگر از شناسنا مه مان برباید .
و امروز دستاورد قدسی اندیشان مسیحا نفس پس از سه دهه، میراث دارانی هستند، که حرمت و اهمیت این میراث، در نظرگاه آنان اهمیتی فراتر از پاتوق دود و قلیان و قهوه خانه ندارد،و در کشوری که همه توشه فرهنگیش و افتخار بلندش صلح پروری و آبادانی جهان است، ستم فرهنگی تا بدانجا پیش میرود که هویت و غرور فرهنگیش سلاح هسته ای میشود.
وا کاوی همه این درد های کهنه بهانه از این بود که به اين نقطه برسيم که درد فرهنگی ما تک بعدی نسيت، در واقع ما از دردهاي چند وجهی و چند بعدی رنج مي بريم.
بد نيست انگيزه و نظر يکی از آخرين مديران!!! گران مایه ميراث فرهنگی جمهوری اسلامی را در مورد دليل انتخاب ايشان درجايگاه ریاست سازمان میراث فرهنگی کشورمان، توسط ریاست جمهوری وقت (خاتمی)را بشنويم.
جناب مرعشی در گفتگوئی کوتاه با لحنی طنز ،انگيزه انتخاب خود در این پست توسط رئیس جمهور وقت، را اينگونه بيان مي کند:
شايد چون من زياد در صحن مجلس گردش مي کنم و صندلی ثابت ندارم، حتما آقای خاتمی فکر کردند من بيشتر از ديگران براي پست گردشگری مناسب هستم.دليل دوم آن هم فکر مي کنم اين باشد که چون ايشان شنيده بودند من تصميم دارم پس از پايان نمايندگی در کرمان يک قهوخانه باز کنم احتمال دادند من برای اينجور کارها مناسب هستم.
(باری ما البته نمیدانیم که ایشان پس از ترک سازمان میراث فرهنگی موفق شده اند قهوه خانه خود را راه اندازی کنند یا خیر،امید که خود ایشان در این زمینه خبری به علاقمندان قلیان ودود و قهوه خانه بدهند. آرزوی توفیق داریم)
اين طنز کوتاه ،اما حقيقتی بلند و تلخ را در خود نهفته دارد حقيقتی آمده از تنهائی و تحقير فرهنگ و ميراث.
وهمچنین بشنویم یکی ازآخرین نظری پردازی های به راستی ماندگار تاریخ میراث را
رئیس گرامی موزه ایران باستان به تازگی در مورد نگرانی افراد از گم شدن آثار تاریخی فرمودند: انسانهائی که نگران میراث فرهنگی هستند صاحب تفکری مریض هستند"
باری در پایان به این نکته رسیدیم که ما وهمه دوستداران میراث ایرانی و بلکه جهانی مریض هستیم به راستی که شعار اگر همراه با شعور نباشد بلائيست خانمانسوز، اکنون پس از شنیدن به آب بستن مخفیانه سد سیوند وغارت بی حدو مرز آثار فرهنگی در جای جای این سرزمین، آن هم در سکوت آزار دهنده افکار عمومی و رسانه ها ،به خوبی فهميدیم و يزدان راهزار بار سپاس می گوئیم که بیماری ما از دل واپسی نام وناموس فرهنگی میهن است و نه از بیماری خود باختگی و ایران ستیزی، چرا که ميراث فرهنگی ناموس فرهنگی ماست، وای بر کسانی که ناموس بر باد ميدهند
به آب بستن سیوند نه آغاز اين درد ونه پایان اين درد است.
ندانم کاری ها، سهل انگاريها و شخصی پنداري های برخی مسئولين فرهنگی از يک سو،مافيای شبکه ای هزار دست بين المللی از سوي ديگر،و تفکر ایران ستیزی ٢٨ ساله از سویی همه و همه دليل آن شدند که ميراث فرهنگی ما که مي توانست جايگاه ممتاز جهانی داشته باشد به چنين خفقان و مهجوری گرفتار آيد.نگاهی به برخی کشورها و درآمد ارزی آنها از اين بابت عمق درد را بيشتر آشکار ميکند .به راستی کشوری که بيش از يک ميليون و دويست هزار اثر تاريخی دارد چرا تنها ٦٠٠٠ هزار اثر تاريخی آن بايد شناسنامه دار باشد ، وبيش از يک ميليون اثر تاريخی آن بايد به دست باد و بوران و غارتگران سپرده شود و مسئولانش در پايتخت به چند پوستر خوش آب و رنگ ظاهر فریب دل خوش باشند و ذهنيت افکار عمومی را بدين گونه گمراه کنند؟
چرا بايد حساسترين و مهترين تپه ها و نقطه های باستانی ما که نه تنها متعلق به ايران که متعلق به تاريخ بشری هست یا قربانی عوام فریبی مذهبی گشته یا به دست، حفاران و دزدان وغارتگران شناسائی و کشف شوند؟ ،به راستی آيا دست مایه های آثار تاریخ بشری ارزش کمتر از پنداشت های مذهبی دارد یا دانش باستان شناسی ما از دانش مشتی راهزن غارتگر عقب مانده تر است که آثار تاريخی ما را بايد اينان به ما نشان بدهند، آن هم پس از حراج شدن در بازارهاي اروپائی؟
يا اينکه کمی تيز بينانه تر باشيم و کمی حق داشته باشيم تاريک خانه های ناپيدائی را واکاوی کنيم و گمان کنيم که دستهاي آلوده مافيای بين المللی آثار فرهنگی از سوئی، و ایران ستیزان فرهنگ سوز تفکر١٤سده ای (باورمندان به فرهنگ سوزی و کتاب سوزان گندی شاپور) از سوئی، و فرصت طلبان داخلی از سوی دیگر تا قلب سازمان ميراث فرهنگی کشور ما کشيده است؟ از طرفی مي دانيم که تخريب و غارت غير حرفه ای سهم اندکی از حفاريهاي غير مجاز را در بر دارد و بخش بزرگی از تاراج آثار فرهنگی ما در قالب يک تشکيلات منظم و هماهنگ انجام ميشود. و اين مافياي پنهان نيمه رسمی با تشکيلات و برنامه و بسيار هدفمند عمل ميکند. دستبرد به موزه ملی درطی سالیان گذشته و همچنين دستبرد ربودن لوح گرانبهاي داريوش بزرگ را يک باره ديگر به ياد بياوريم. اين مجموعه تاراج ها به خودی خود نشان ميدهد که اين دستبرد ها نميتواند به صورت غير حرفه ای و اتفاقی و بيرون از چارچوب سازمان روابط دولتی اتفاق افتاده باشد،جدای از آن سکوت معنادار غارت آثار ارزشمند جيرفت وسکوت معنا دار مسئولان دولتی را ازياد نبرديم غارتی که هرگز عاملین و مجرمان آن به افکار عمومی و رسانه ها معرفی نشدند، و سماجت امروزین در به آب بستن یکی از بزرگتری گنجینه های تاریخ بشری و بی تفاوتی مسئولانش به نگرانی افکار عمومی و زیر پا گذاشتن هویت ملی ملتی، آن هم در آغاز سالی که آنرا سال اتحاد ملی می نامند.آیا همه و همه گویای این مهم نیست که معادلات غارت و برده سازی ملت ها کاملا غالب جدیدی یافته؟
امروز به جز پدر خواندگان و آقا زادگان دیروز در عرصه اقتصاد بايد با نسل جديدی از پدر خواندگان البته آقا زاده در عرصه ميراث و فرهنگ نيز آشنا شد.صداي پاي پدرخواندگان ميراث و فرهنگ آرام آرام به گوش ميرسد ،نو کيسه گانی با اهدفی کاملاً متفاوت و تاکتيک هاي نوين.پدر خواندگانی که آرمان آنان نه تنها تاراج ،بلکه تخريب و محو آثار تاریخی ، آن هم به شکلی معنا دار و کاملاً هدفمند را در دستور کار خود دارد، به راستی اين تخريب با معنا ، چه پيامی را ميخواهد به ما بدهد؟
خبرهاي بيشتری از اين پدر خواندگان در راه است، کافيست کمی هشيار باشيم و حلقه هاي زنجيره اخبار گوناگون را به هم پيوند دهيم،با اين ديد ميتوانيم تا حدودی اخبار تلخ و ناگوار پس از اين ر ا پيش بينی کنيم.روشن تر بگويم مغز برنامه ريز اين مافيای فرامرزی را بايد در آن سوي مرزها و در قلب اروپا جستجو کرد ،که برنامه کلی خود را به صورت يک نيم هلال از تاجيکستان تا افغانستان ،ايران و سپس عراق طراحی کرده و دست قوی و اجرائی آن را در کشور خودمان بايد جستجو کرد. به عنوان نمونه يکی از در معرض خطر وآ سيب ترین نقاطی که ممکن است در برنامه آينده این مافيا قرار بگيرد، منطقه بيستون باستانی و تاق کسرا درعراق ميباشد.
غارت موزه ملی افغانستان درسال١٩٩٢میلادی ، تخريب مجسمه هاي بودا در جنگ افغانستان تاراج موزه ملی بغداد در جنگ عراق ، زخم هاي به درد نشسته خاک به تاراج رفته جيرفت ، دستبرد به موزه ملی ايران، ربودن لوح زرين داریوش اين شناسنامه و سند بی همتاي ايران زمين آن هم به بهانه تهيه جهيزيه دختر آن مسئول میراث فرهنگی،دزيدن و به نام کردن انديشمندان و بزرگان ودسترنج اين سرزمين به نام خود ،نه يک اتفاق ساده بلکه ره آورد جباران نوین تاریخ و اهداف فرامرزی آنان است و محو کلیه آثار و نماد فرهنگ ایرانی هدف عمده دست نشان های داخلی شان است.
در چنين شرايطی به راستی اگر (و ای دریغ که باز هم اگر...)میهنی آزاد داشتیم و دستی مهربان و دلسوزی فراتر از همه نگاههای جناحی و دسته بنديهاي سياسی وجود مي داشت، ميتوانست در گام نخست اتحاديه ای مرکب از حقوقدانان و کارشناسان اين کشورها در جهت پدافند تخريب و تاراج ايجاد کرد و با تشکيلاتی هم سو و هماهنگ و تبادل اطلاعات و راهکارها نقشی جدی در اين زمينه ايفا کرد.در واقع ايجاد چنين تشکيلاتی با پيمان نامه هاي مشترک ميان اين ٤ کشور ضروری ترين اقدم زير بنایی می بود که ميتوانست در گام نخست بر داشت و در ادامه آن حضور فعال و مستمر در جهت تدوين قوانين بين اللملی و ترغيب کشورهاي اروپايی به منظور همکاری دراین زمینه .
اما در چنين شرايطی اينگونه طرح ها و پيشنهادها تا هنگامی که سرزمینی گرفتار و اشغال شده داریم بيشتر به رويا مي ماند.
بار باید در اینجا افزود که:
آسيبی که در زمينه تاراج و غارت آثار فرهنگی در اين سالها بر کشور ایران وارد شده اغراق نيست اگر بگويم کمتر از آسيب جنگ ٨ ساله نبوده،هنگامی که ارزش فروش آثار تاريخی ايران در بازارهای اروپا ساليانه ٢٤ ميليارد دلار است، از سوئی دست نيامدنی بودن اين آثار را بر ارزش مادی آن بيفزائيم ،آن گاه به عمق فاجعه پی ميبريم، در صورتی که سهم توريسم ما از توريسم جهانی رقمی طنز و شرم آور است،و به ظاهر مدیران، تنها در نمايشگاههاي خارجی کنار چند پوستر مي ایستند و باد در قپ قپ مي اندازند غافل از آنکه تنها بازديد کننده آثار ما همان چند نفر خارجی آن هم نه در ايران بلکه دورادور و از پوستری کاغذین آویخته به دیوار و سهم مان از درآمد سرشار توریسم تنها چند لبخند و چند امضاء در دفتر یاد بود است.به راستی چه کسی در سرزمینی که افتخار و غرور مسئولانش تولید سلاح هسته ای است پا می گذارد سرزمینی که حماسه های شیرین قهرمانان دیروزش را عملیات های انتحاری و پرورش تروریسم گرفته.؟
و از سوي ديگر با ناله و آه و فغان و اقتصاد تک محصولی و اتکا به نفت که بزرگترین بيماری اقتصاد ماست سفره رنگین دیروز ایرانی روز به روز خالی و خالی تر از نان است در طی ٣ دهه حکومت این رژیم ما حتی در برنامه ريزی وشيوه مديريتی توريسم از کشورهاي نو پا و بند انگشتی خليج فارس هم عقب تريم،چه رسد به آن استانداردهای که در حد و شان و شکوه نام ايران گرامی باشد.فراموش نکنیم که همسایگان ما چون ترکیه و دبی که هرگز در زمینه های آثار تاریخی و جاذبه های گردشگری همتای ایران ما نیستند در طی همه این سالها سهم سالیانه درآمد آنها از توریسم جهانی رقمی در حدود٢٠ میلیارد دلار در سال بوده رقمی تقریبا در حد میانگین سالیانه درامد ایران از فروش نفت.و اینجاست که ایرانی هر روز هم نام و نشانش را به باد میدهد و هم آب و نانش را و فرزندانش باید برای لقمه ای نان دست به پست ترین کارها یا تن فروشی در کشور های تازه به دوران رسیده بزنند.
تا هنگامی که نگرانی افکار عمومی از بابت آثار تاریخی به مرض تشبیه شود تا هنگامی که تفکر قهوخانه ای دست هاي تار عنکبوتيش را بر گلوي ميراث و فرهنگ این کشور فشرده ، وتا هنگامی که به جای فرهنگ ملی سلاح هسته ای غرور ملی است ودر نهایت تا هنگامی که میراث نیاکان در چنبره وسیطره چنین زمام دارانی است نبايد انتظار آن دگرگونی بنيادين در همه سطوح ملی خارج از تفکر واپس گرا و ديدی فراتر از مرزهاي جغرافیائی کشور را داشت.
امروز شوش آرام خفته ،پارسه ،هگمتانه و تيسفون آرام خفته،
صداي تيشه ها آرام گرفتند ،و هنوز چشم انتظاريم که هورمزد اين سرزمين را از دروغ بپاياد.
و شايد که به گوش بشنويم صداي شيهه توسن بهرام ها .
مهیستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر